چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

دیگه دلم خیلی وقته خونه‏رو می‏خواد، خسته شدم بس که همیشه سر کارم.
نه خونه خودمو می‏خوام اصلن. خونه‏ای که خودم کدبانوش باشم و واسه کسی که دوستش دارم کدبانوگریش کنم و سر کارم دیگه نرم اصلن ِ اصلن.
پنجشنبه 28 مرداد 1389

۳ نظر:

م.س.ن گفت...

درود مهربان.. آرزو می کنم هر چه زودتر به آرزوی زیبایت برسی.. و چه خوشبخت انسانی که شما دوستش بداری و کدبانوی خانه اش باشی.. آهای آقا قدر آبجی گام رو بدون که لنگه اش تو انقلاب پیدا نمیشه... من هم همینکار رو چند ساله که کردم و دست از مار کشیدم چون زندگی رو فقط کار کردن و دویدن برای پول نمی دونستم و نمی دونم یه زندگی ساکت برای خودم ساختم که اونجا به علایقم می رسم و کدبانوب خونه خودم شدم..

کمی بزرگ گفت...

موافقم
دیر زمانیست دل ما هم پی ی همچین چیزی میگرده
!

majid.kh گفت...

ايشاالله كه يه قسمت خوب براي همه ي جوونا ييدا شه كه همه برن سر خونه زندگي خودشون.
يه زندگي جمع و جور و به دور از حاشيه هاي جامعه