شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۷
پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷
چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷
سهشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۷
خب میگید من چه خاکی تو سرم بریزم با این همه خاطره ریز و درشت که هر جا میرم قبلن حداقل یه بار با اون رفتم، هر چی میخورم قبلن با اون خوردم، آخه من تو اینجام که هستم اون پیشم میومد و الان یه عالمه جاش خالیه خب. وقتی میخواست بیاد همه جا رو آب و جارو میکردم و تمیز میکردم و بعد اون میگفت جاییکه مشاعهرو آدم تنهایی تمیز نمیکنه، منم میگفتم به خاطر تو کردم.
خب حالا یکی بیاد یه کاری بکنه ذهن من کلن پاک بشه تا دیگه هیچی یادش نیاد. کاش سرم یه جایی میخورد حافظهمو از دست میدادم و دیگه هیچی یادم نمیاومد. آخه این حافظه، خیلی بد، خوب کار میکنه لعنتی!
دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷
امروزم تماس گرفتن که آره دیروز ما اومدیم و شما اونجوری با ما رفتار کردین و حالا کامپیوتر ما خرابه ما چیکار کنیم و به ما وقت بدین بیایم اونجا و کارمونو راه بندازین و از این حرفا.... گفتم متاسفم نمیشه، اصلن وقت ندارم.. گفتن اینکه نمیشه شما همش میگی وقت ندارم... گفتم ببخشید من که خدمتکار شما نیستم هر زمان اراده کردید و هر چی خواستید من بهتون بگم چشم! در ضمن اینکه شما رفتارتونو بلد نیستید که میرید محل کار مردم و ماچ و بوسه راه میندازین. اگه اینو بهشون نمیگفتم دق میکردم احتمالن!
گفتن شما چیکار داری به اینکارا؟ حالا انگار من رفتم تو خونشون میگم چرا اینکارارو میکنید؟ مثل اینکه محل کار منه ها! خجالتم خوب چیزیه والا.. آقاهه گفت پس شما یه اعلامیه بزنید بگید ورود زن و شوهرا ممنوعه. والا ما که ندیده بودیم دو نفر حالا چه زن و شوهر باشن چه نباشن برن محل کار یکی دیگه بعد هر غلطی دلشون خواست بکنن. گفتن اصلن ما میخوایم قراردادُ فسخ کنیم، گفتم باشه ولی یه مبلغی ازش کسر میشه.
بعد آقاهه که دید نه انگار موقعیت زیاد جالب نیست، گفت حالا شما یه وقتی به ما بدید ما بیایم کارمونو راه بندازین، منم یه مکثی کردم و گفتم کی میخواید بیاید؟ گفت تا 1 ساعت دیگه اونجاییم.
هنوز نیومدن، ولی اگه اومدن و مورد جالب توجهی پیش اومد میام براتون میگم.
*خاک بر سر بدبختت که نمیتونی آروم بگیری و تحمل هیچیو نداری و اینهمه غم و غصه داشتی و بعدش کلی خوشحال بودی و الان نمیتونی بفهمی که بعد این غم و غصه تم شاید یه خوشی چیزی باشه!
لامصب بشین سر زندگی نکبتی که داری، انقدرم از این فکرای تخمی نکن که یا خودت تخمی یا شانست تخمیه یا هر چیه دیگهای.
*خاک بر سر الاغت که همه دارن بهت میگن خوش به حالت بعدش تو زانوی غم بغل کردی و هی زار میزنی توی خودت!
اصلن همه اینایی که انقدر بهم گفتن خوش به حالت، چشمم زدن، خوبه؟
*انقدر خرافاتی بودی و نمیدونستم؟
آره هستم، اصلن به تو چه، دلم میخواد اینجوری باشم.
*انقدر نق بزن تا جونت درآد.
یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷
در رابطه با بعضی از غذاهام همینجوریم، مثل ماکارونی. ماکارونی غذایی بود که من خیلی دوستش داشتم ولی الان اصلن و ابدن نمیتونم بخورم.
بادمجونم بهش اضافه کنید، این یکیو یادم نمیاد آخرین بار کی خوردم. کدو هم کمی تا قسمتی حالمو بهم میزنه!
جالبه وقتی یه غذای دوست داشتنی رو دارم میخورم مثل این احمقا یه دفعه یاد حال بهم خوردن موقع ماکارونی خوردن میفتم بعد کم کم از اون غذام حالم بهم میخوره.
به نظرتون من چه مرضی گرفتم؟
شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷
خب حالا ما ایرونیا چه جوری هستیم؟! کلن جریان ما با اونا یعنی اوباما اینا فرق داره.
خانم و آقا تشریف آوردن برای عقد قرارداد و مسائل کاری، اونوقت آقا که فکر میکنه یا من حواسم نیست یا کورم، خانم رو می بوسه!
اول یه چند باری دست خانم رو بُرد سمت خودش و فکر کنم بوسید؛ اینجارو زیاد مطمئن نیستم، شایدم یه کار ِ دیگهای کرد و من ندیدم! بعد که صد در صد فکر کرده بود بنده یا چشم ندارم یا معنی اینکارارو نمیفهمم، صورتشو آورد سمت خانوم و بوسیدش. انقدرم باهاش ور میرفت که انگار اولین باره زنشو میبینه و داره................
اگه یک بار دیگه اینکارشو تکرار میکرد میخواستم همچین بتوپم بهش که دیگه تا ماهها جرات نکنه تو خلوت خودشونم بره سمت زنش.
من اوبامامو دوستش میدارم، چون که یکیه که خودشه بدون هیچ بازی و فیلمی.
زنشو میبوسه جلوی همه، چون دوستش داره. بچه هاشو میبوسه و نوازش میکنه و فیلم بازی نمیکنه.
یه دلیل دیگه هم داره؛ پیش خودمون بمونه ها من سیاها رو کلن خیلی دوست دارم. اون سیاه سیاه ها نه ها اونایی که دورگه ن.
یه چند تا عکس ازش ببینید.
دیشبم یه فکر ناب به ذهنم رسید هر وقت اجرایی شد و نتیجه داد میگم براتون.
پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷
سهشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۷
میدونید چرا؟ چون میبینه بنده هاش انقدر دارن عذاب میکشن ولی هیچ کاری نمیکنه. خب مگه خدا نمی تونه هر کاری بکنه؟ پس چرا به جای نعمت انقدر بدبختی به بنده هاش میده؟ چرا انقدر آزارشون میده؟
خدا جونم بشین یه کم فکر کن جونِ من! آخه چرا انقدر اذیتم میکنی؟ حال میکنی هر شب با چشم گریون بخوابم؟ حال میکنی انقدر زجر میکشم؟
بابا برید بهش بگین بسه دیگه، فهمیدم، غلط کردم، اصلن گُه خوردم، غلط زیادی کردم.
برید به خدا اینارو بگین، بگین بس کنه.. کوتاه بیاد دیگه.. انقدر آوار رو سر ِ من خراب نکنه، انقدر بلا سر من ِ بدبخت نیاره.
اصلن بهش بگین من دیگه نمی خوام زندگی کنم، بگین هر چی میخواسته عمر به من بده برداره بده به یکی دیگه.. هدیه ست دیگه، خب نمیخوام. هدیه نمیخوام.
بهم میگه روزگار که نمیتونه با ما راه بیاد ما باید باهاش راه بیایم، میگه زندگی خیلی قشنگه، ولی دروغ میگه خودم میدونم، زندگی یک چیز تخمی بیش نیست، والسلام.
دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷
همچنان در باب بکارت
این دیگه خیلی اتفاقی شد.
نتیجه گیری 1: اینکه اسلام واقعن دین خوبیه واسه همه چی یه کلاه شرعی درست و حسابی داره، مو لای درزشم نمیره!!
نتیجه گیری 2: آقایون که از بدو خلقت آزاد بودن هر غلطی بکنن، با این حکم خانومها هم دارن به همون حد و مرز میرسن...
نتیجه گیری 3: تساوی حقوق زن و مرد
شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷
در باب بكارت دختران: باكره ام، پس هستم!
دومن بازم بگم نیاید پیغام خصوصی بدید و بگید وای این چی بود نوشتی و اصلن خودت مجردی یا متاهلی؟ اگه مجردی باکرهای یا نیستی؟ وای آبرومون رفت و از این حرفا... اوکی؟
تصور كنيد يك پسر ايرونی میخواد با يك دختر ايرونی ازدواج كنه. خوب اينكه احتمال زياد داره كه دختر خانوم قبلا چند تايی دوست پسر داشته كه بديهی و عاديه. پسر هم ژست روشنفكرانهای میگيره و به روش نمياره. اما اگر پسر بفهمه كه محبوبش، با دوست پسرهای قبلی چندباری س.ك.س داشته و يا زبونم لال، باكره نيست. اونوقت چی؟ خوب معلومه به احتمال زياد به دختر خانوم (كه تا همين چند لحظه پيش به نظر آقا پسر خيلی مناسب و با كمالات بود) برچسب هايی مثل: هرزه و { ... } و غيره میزنه و قضيه ازدواج هم منتفی است. لازم به توضيح نيست كه خود اين آقا پسر قبلا دوست دختر داشته و حسابی هم س.ك.س داشته...
جا نخوريد.... من توی اين وبلاگ قرار نيست فقط از فلسفه بگم. قصد واقعی من اين هست كه بعضي از ديدگاهها رو درباره هستی و زندگی مطرح كنم. گفتن از فلسفه بهترين راه برای طرح اين ديدگاههاست. اما لازم میدونم گاهی هم عاميانهتر بنويسم. بهتره مثل سقراط، فلسفه رو به كوچهها و خيابونهای شهرمون ببريم..... اگه موافقيد بريم...
خوب اونجا بوديم كه ازدواج اين دوتا جوون به خاطر باكره نبودن دختر خانوم به هم خورد. حالا فرض كنيد همين آقا پسر با خانم بيوهای آشنا ميشه كه خصوصياتش مطابق تعاريفی هست كه آقا پسر از همسر آينده اش داره. يعنی آقا پسر از اين خانم بيوه خوشش مياد و هم رو می پسندن و احساس می كنن كه می تونن با هم زندگی كنن و ازدواج می كنن.... مشكل اينجاست كه اين خانم هم قبلا با يك مرد ديگه شبها و روزهای متوالی خوابيده و بيشتر از اون دختر هم س.ك.س داشته و اصلا هم باكره نيست! ولی آقا پسر بهش برچسب هرزه نمی زنه و ازدواج رو منتفی نمی كنه!
شايد بگيد كه موضوع باكره بودن دخترها قبل از ازدواج ريشه در سنتهای ما داره و جزء عقايد موروثی ما ايرانیهاست.
خوب من داستان رو عوض میكنم: يك آقا پسر ايرونی عاشق يك دختر خانم اروپايی ميشه. دختری موقر و متين و با كمالات. احساس می كنن كه می تونن با هم زندگی كنن و ازدواج می كنن. لازم به توضيح نيست كه دختر خانم اروپايی، قبلا چند تايی دوست پسر داشته و با اونها س.ك.س هم داشته و باكره هم نيست اما باز هم آقا پسر قصه ما نه به او برچسب هرزگی می زنه و نه ازدواج با او رو منتفي می كنه. چرا؟؟
يك دختر ايرونی كه تمام شرايط يك همسر ايده آل رو داره چون باكره نيست، هرزه محسوب ميشه. نبايد باهاش ازدواج كرد. يك خانم بيوه با شرايط مشابه با اينكه باكره نيست ولي هرزه هم محسوب نميشه و ميشه باهاش ازدواج كرد. و جالبتر اينكه يك دختر خانم اروپايی كه باز هم شرايط يك همسر ايده آل رو داره و باكره هم نيست، برچسب هرزه نمی خوره و ميشه باهاش خوشبخت شد.
كاملا واضحه كه موضوع باكره بودن يا باكره نبودن و اين چيزها نيست. موضوع "نوع نگاه" اين آقا پسر به اين سه نفر هست.
اين آقا پسر و اكثر پسرهای ايرونی (و نه همه اونها) به دوست دختر به چشم يك اسباب بازی يك بار مصرف، يك بازيچه موقت، يك "چيز" تاريخ مصرفدار نگاه می كنن. راحتتر بگم (با عذر خواهی از خانم ها) به چشم يك دستمال كاغذی نگاه می كنن. بهش واقعا و از ته دل علاقه ندارن و احترام نميذارن و واقعا برای دوستیي نميخوانش و بهش "وفادار" نيستن. ۸۰ درصد موضوع دوستی رو س.ك.س و اطفاء شهوت می دونن و ۲۰ درصد رو دوستی و پارك و سينما و مهمونی و اين چيزا می دونن. خوب چون خودشون به دوست دختر به اين چشم نگاه می كنن و می دونن كه توی ايران اكثر ايرانيها به دوست دختر (خصوصا اگر پای س.ك.س هم در ميون باشه) به چشم يك دستمال كاغذی نگاه می كنن.... طبيعيه كه با دختری كه قبلا س.ك.س داشته و باكره نيست ازدواج نمی كنن چرا كه نمی خوان دستمال كاغذی كس ديگری رو استفاده كنن....
اما خانم بيوه چی؟ معلومه اين خانم دستمال كاغذی شوهرش نبوده. رابطه اش آميخته با احترام و عشق بوده. به هم وفادار بودن و زندگیشون فقط به خاطر س.ك.س نبوده. برای هم ارزش قائل بودن و .... به همين خاطر اشكالی نداره كه باهاش ازدواج كنه.
دختر خانم اروپايی هم داستان داره! روابط دختر و پسرهای اروپايی هم همينطوره. يعنی توأم با عشق و احترام و از همه مهمتر "وفاداری". در طول دوستی، با ۱۸ نفر ديگه همزمان دوستی و س.ك.س نمی كنن. به هم وفادارن و به هم احترام ميذارن و مدام در حال بررسی هم هستن كه آيا می تونن تا ابد با هم باشن؟ يعنی ازدواج كنن؟ كسی دستمال كاغذی كس ديگه ای نيست و اگر يكی از طرفين چنين فكری كنه و يا قواعد بازی جوانمردانه رو رعايت نكنه دوستی به هم می خوره. خوب دختر خانم اروپايی با اينكه باكره نيست ولی دستمال كاغذی هم نبوده.... پس ميشه باهاش ازدواج كرد.
يه موضوع جالب: اگر همين دختر خانم اروپايی در گذشته دوست پسرهای ايرانی داشت اونوقت باز هم آقا پسر باهاش ازدواج نمی كرد. طبق همون قانون دستمال كاغذی و شناختی كه از عرف موجود در بين پسرهای ايرانی داره.
دخترهای ايرانی اگر مطلع بشن كه نامزدشون در گذشته با دوست دخترهاش س.ك.س های متعدد داشته باز هم ازدواج منتفي نيست. می دونيد چرا؟ چون در ايران هيچ پسری دستمال كاغذی دخترها نيست. اين دخترها هستند كه بهشون به چشم يك مفعول، يك ماشين اطفاء شهوت و .... نگاه ميشه. و دخترها اين رو خوب ميدونن. دختر های ايرانی حتی اگر همزمان با چند پسر دوست باشن، به هيچ كدوم به چشم يك ماشين اطفاء شهوت و دستمال كاغذی نگاه نمی كنند، درست برعكس پسرها.
خوب در چنين جامعه ای با چنين طرز تفكری، يك دختر هر چقدر هم مناسب و باكمالات باشه اما اگر حتی يك بار، بنا به هر دليلی (ميل جنسی، كنجكاوی، عشق، اشتباه، اغفال، اجبار و .... ) س.ك.س داشته باشه و بكارتش رو از دست بده گناهكار محسوب ميشه و به او به چشم يك دستمال چركين نگاه ميشه.
جالب اينجاست كه هيچ كس در پی اصلاح اين نگاه نيست. كسی در پی زدودن اين زنگارهای فكری از ذهن مردم نيست. هنوز پرداختن به اين مسايل تابو محسوب ميشه و چرخيدن حول اين مسايل، گذشتن از خطوط قرمز هست. خوب پيامد اين موضوع هم روشن هست: جامعهای كه از نظر جنسی بيمار هست و رنج ميبره، زندگی های زناشويی سست و ناپايدار (سری به دادگاههای خانواده بزنيد) خودكشی ها و خودسوزی های مكرر دختران (نگاهی به آمار خودسوزی در شهرستانها بندازيد) و صد البته جامعهای كه دخترها و پسرهاش روزانه صد تا دروغ تحويل هم ميدن و هيچ وقت يك رابطه سالم و كامل رو تجربه نمی كنن و در آخر هم پزشكانی كه "بكارت" رو ترميم می كنن و كار و بارشون اين روزها سكه است. چون همه دخترهای ايرانی برای اولين س.ك.س با نامزد يا همسرشون نياز به بكارت دارن. از خانمها عذر مي خوام؛ از آقايون هم همينطور؛ من هم عضوی از همين جامعه ام و برای جامعه خودم متاسفم.
مرسي كه وقت گذاشتيد.
دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷
من چرا قلبم درد می گیره وقتی میرم وبلاگایی رو میبینم که دیگه کسی توش نمینویسه؟ همچین یه دردی میگیره که انگار نویسندۀ وبلاگه رو میشناخته! یه جورایی فکر میکنم که اون الان کجا میتونه باشه، چرا دیگه نیست؟ یا چرا اصلن نیستش؟ کجاست خب؟
وای دردش بیشتر شد، نکنه مُرده باشه، وقتی میگم قلبم درد میگیره، یعنی درد میگیره، توی دلم یه جوری میشه، آشوب میشه بخدا...
بعدش کلی آرزو میکنم که کاش زودتر باهاش آشنا شده بودم و نمیزاشتم که بره یا حداقل یه جای جدید خوب بره.
بعدش کاشکی میومد و یه چیزی میگفت که من مطمئن میشدم زنده و سرحاله و سرش به زندگی خوبش گرمه!!
بعدشم که کلن از "میثم شهسواری" تشکر میکنم که بهم یاد داد: ctrl+shift+4
یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷
یکی بیاد منو بگیره، آخه من نمی دونم این پنه لوپه کروز کجاش خوشگله؟ البته حالا ما که همه جاشو ندیدیم، ولی همونی که دیدیم خوشگل نبود والا.
دیشب یه فیلم ازش دیدم به نام دونت موو که نقش یه زن فاحشه رو بازی می کرد، اسمشم تو فیلم "ایتالیا" بود.. نقش مرد مقابل رو هم SERGIO CASTELLITTO بازی میکرد....
اینم بگم که شبکه تی وی پرژیا (پرشیا) نشون میداد، والا ما گفتیم خب کانال ماهواره ست و دیگه سانسوری در کار نخواهد بود ولی همین که ایتالیا و سرژیو میخواستن یه کارایی بکنن یه دفعه می پرید یه جای دیگه..... نه اینکه فکر کنید من فیلمو فقط و فقط به خاطر این قسمتاش می بینما، نه، ولی اینجوری قصه فیلم از دست آدم میره خب.. مثلن یه جایی از فیلم سرژیو پیرهن ایتالیا رو به سرعت کشید بالا، بعد یه دفعه نشون داد که ایتالیا از دماغش داره خون میاد. خب من خیلی دلم می خواست بدونم اینجا چی شد که اینجوری شد، آخه سرژیو داشت ازش عذرخواهی میکرد... هر کی فیلمو دیده بیاد بگه این قسمت فیلم چه اتفاقی افتاد.
آخه هر چی دو دو تا چهارتا می کنم اصلن جور درنمیاد، چه ربطی به بینیی ش داشت؟
اصلن میگم آخه شماها چیکار دارید که فیلمو سانسور می کنید؟ مگه شماها بازی کردین که خجالت می کشین؟ خودشون بازی کردن و لابد فکر همه جاشم کردن که فیلمش کردن دیگه. می خواستن مطابق با واقعیت باشه... حالا مال ما خیلی خوبه که خانومه بیفته بمیره هم آقاهه نمی تونه بهش دست بزنه و تنها کاری که می تونه بکنه اینه که یا دستاشو بزاره رو زانوهاش یا بشینه و دستش رو بزاره رو پیشونیش که یعنی کاری از دستش برنمیاد؟؟!! یا برعکس آقاهه سکته می کنه، خانومه میزنه تو سرش و جیغ و داد می کنه؟!
یادمه یه فیلم دیدم از مهناز افشار، اسم فیلم یادم نیست، که با شوهرش که تازه عروسی کرده بودن رفته بودن ماه عسل، هیچی به هیچی، خب یعنی این واقعیته؟؟!! یه جایی از فیلم که می خواستن نشون بدن که اینا وارد یه مقوله دیگه شدن، دوربین رفت شومینه رو نشون داد... هه هه هه..... جلوه های ویژه رو دارین؟ :دی
خب داشتم راجع به فیلم دونت موو می گفتم... راستش از اواسط فیلم دیدم ولی از اونجایی که دیدم یه دکتری که اسمش SERGIO CASTELLITTO که زن و بچه هم داره عاشق ایتالیا میشه، ایتالیا ازش باردار میشه و قرار بوده آقای دکتر به همسرش بگه که عاشق یه زن دیگه شده. ولی همون موقعی که میخواد این موضوع رو به همسرش بگه می فهمه زن خودشم حامله ست.... خلاصه در این گیرودار ایتالیا میره بچه شو سقط می کنه و بعد می فهمه که زن آقای دکتر حامله بوده.. در اثر سقط جنین بد، حالا که دکتر خانواده ش رو به خاطر ایتالیا ول کرده و خودش و ایتالیا رو زن و شوهر اعلام میکنه توی یه رستوران بین راه، ایتالیا دچار درد شدیدی میشه که خود دکتر تو یه درمانگاه عملش می کنه ولی بی فایده ست و ایتالیا می میره. و اینگونه پایان غم انگیزی رو رقم میزنه.
اینم یه سری از عکسهای فیلم:
پ.ن: واسه پیدا کردن عکسها پدرم دراومد!! ایرانیا که قربونشن برم من، لنگه ندارن کلن تو همه چی!!
پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷
دیدید که بالاخره برگشت در همان روزهای آخر پاییز، درست روز تولدم دوباره متولد شدم.
برگشت ولی کوله باری از غم روی دوشم گذاشت.. تا کجا می توانم آن را به دوش بکشم؟ تا کجا؟
تا هر جا که بشود، تا هر جا که بخواهد.
با تو خواهم ماند. غمهایت مالِ من، دردهایت مالِ من، همه را بگذار تا در سینه ام جایشان دهم.. تو فقط رنجور نباش بیش از این.
تو فقط شاد باش. امیدوار باش.
دوستت دارم بسیار هنوز...