شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۷

عزيز رفته سفر کی بر می گردی؟؟؟
چشمونم مونده به در کی بر می گردی؟؟؟
رفتی و رفت از چشام نور دو ديده
ای ز حالم بی خبر کی بر می گردی؟؟؟

فکر کنید اینارو من خوندم :((

پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷

می گن بهار بیاد دوباره شادی هم به دل ها می آد ... راست می گن؟؟ ...

چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷




سه‌شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۷

یه سوال فنی:
چرا مثانه خانومها انقدر کوچیکه به نسبت آقایون که هی تند تند باید برن دستشویی؟

خب من دیشب ترکیدم تا برسم خونه. :دی

آخه وقتی من امروز اولویه خوردم، بعدشم من می‏دونم چقدر دوست داشت و نبود که بخوره، بعدشم یادم اومد اون روزارو که هر وقت اولویه داشتم زیاد می‏آوردم که واسه اونم بمونه، اونوقت بقیه می‏گفتن واسه چی انقدر آوردی و من الکی یه چیزی می‏گفتم و می‏دونستم اونا می‏دونن و دارن کنایه می‏زنن.
خب میگید من چه خاکی تو سرم بریزم با این همه خاطره ریز و درشت که هر جا میرم قبلن حداقل یه بار با اون رفتم، هر چی می‏خورم قبلن با اون خوردم، آخه من تو اینجام که هستم اون پیشم میومد و الان یه عالمه جاش خالیه خب. وقتی می‏خواست بیاد همه جا رو آب و جارو می‏کردم و تمیز می‏کردم و بعد اون می‏گفت جاییکه مشاعه‏رو آدم تنهایی تمیز نمی‏کنه، منم می‏گفتم به خاطر تو کردم.
خب حالا یکی بیاد یه کاری بکنه ذهن من کلن پاک بشه تا دیگه هیچی یادش نیاد. کاش سرم یه جایی می‏خورد حافظه‏مو از دست میدادم و دیگه هیچی یادم نمی‏اومد. آخه این حافظه، خیلی بد، خوب کار می‏کنه لعنتی!

دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷

صبح اول صبحی دعوایی کردم جانانه. همون خانم و آقاهه که 4 تا پست پایینتر وصفشون کرده بودم، دیروز اومدن کمی تا قسمتی حالشونو گرفتم، کلی ذوق کردم.
امروزم تماس گرفتن که آره دیروز ما اومدیم و شما اونجوری با ما رفتار کردین و حالا کامپیوتر ما خرابه ما چیکار کنیم و به ما وقت بدین بیایم اونجا و کارمونو راه بندازین و از این حرفا.... گفتم متاسفم نمیشه، اصلن وقت ندارم.. گفتن اینکه نمیشه شما همش میگی وقت ندارم... گفتم ببخشید من که خدمتکار شما نیستم هر زمان اراده کردید و هر چی خواستید من بهتون بگم چشم! در ضمن اینکه شما رفتارتونو بلد نیستید که میرید محل کار مردم و ماچ و بوسه راه میندازین. اگه اینو بهشون نمی‏گفتم دق می‏کردم احتمالن!
گفتن شما چیکار داری به اینکارا؟ حالا انگار من رفتم تو خونشون میگم چرا اینکارارو می‏کنید؟ مثل اینکه محل کار منه ها! خجالتم خوب چیزیه والا.. آقاهه گفت پس شما یه اعلامیه بزنید بگید ورود زن و شوهرا ممنوعه. والا ما که ندیده بودیم دو نفر حالا چه زن و شوهر باشن چه نباشن برن محل کار یکی دیگه بعد هر غلطی دلشون خواست بکنن. گفتن اصلن ما می‏خوایم قراردادُ فسخ کنیم، گفتم باشه ولی یه مبلغی ازش کسر میشه.

بعد آقاهه که دید نه انگار موقعیت زیاد جالب نیست، گفت حالا شما یه وقتی به ما بدید ما بیایم کارمونو راه بندازین، منم یه مکثی کردم و گفتم کی می‏خواید بیاید؟ گفت تا 1 ساعت دیگه اونجاییم.
هنوز نیومدن، ولی اگه اومدن و مورد جالب توجهی پیش اومد میام براتون میگم.

آخرش این بغض تو گلوم منو خفه می‏کنه!

*خاک بر سر بدبختت که نمی‏تونی آروم بگیری و تحمل هیچیو نداری و اینهمه غم و غصه داشتی و بعدش کلی خوشحال بودی و الان نمی‏تونی بفهمی که بعد این غم و غصه تم شاید یه خوشی چیزی باشه!
لامصب بشین سر زندگی نکبتی که داری، انقدرم از این فکرای تخمی نکن که یا خودت تخمی یا شانست تخمیه یا هر چیه دیگه‏ای.
*خاک بر سر الاغت که همه دارن بهت میگن خوش به حالت بعدش تو زانوی غم بغل کردی و هی زار میزنی توی خودت!

اصلن همه اینایی که انقدر بهم گفتن خوش به حالت، چشمم زدن، خوبه؟

*انقدر خرافاتی بودی و نمی‏دونستم؟

آره هستم، اصلن به تو چه، دلم میخواد اینجوری باشم.

*انقدر نق بزن تا جونت درآد.

یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷

و تو ای صدای آمریکا بدان و آگاه باش که بی بی سی پرژن رقیبی جدی برای تو است و همانا خواست و اراده ما اینگونه می‏باشد.
یه چند وقتیه که نمی‏دونم چم شده؛ سوار ماشین که میشم حالم بهم می‏خوره، از کنارشم که رد میشم حتی! نمیشه که اینهمه راهو پیاده برم و بیام.
در رابطه با بعضی از غذاهام همینجوریم، مثل ماکارونی. ماکارونی غذایی بود که من خیلی دوستش داشتم ولی الان اصلن و ابدن نمی‏تونم بخورم.
بادمجونم بهش اضافه کنید، این یکیو یادم نمیاد آخرین بار کی خوردم. کدو هم کمی تا قسمتی حالمو بهم میزنه!
جالبه وقتی یه غذای دوست داشتنی رو دارم می‏خورم مثل این احمقا یه دفعه یاد حال بهم خوردن موقع ماکارونی خوردن میفتم بعد کم کم از اون غذام حالم بهم می‏خوره.
به نظرتون من چه مرضی گرفتم؟

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷

خب حالا ما ایرونیا چه جوری هستیم؟! کلن جریان ما با اونا یعنی اوباما اینا فرق داره.

خانم و آقا تشریف آوردن برای عقد قرارداد و مسائل کاری، اونوقت آقا که فکر می‏کنه یا من حواسم نیست یا کورم، خانم رو می بوسه!
اول یه چند باری دست خانم رو بُرد سمت خودش و فکر کنم بوسید؛ اینجارو زیاد مطمئن نیستم، شایدم یه کار ِ دیگه‏ای کرد و من ندیدم! بعد که صد در صد فکر کرده بود بنده یا چشم ندارم یا معنی اینکارارو نمی‏فهمم، صورتشو آورد سمت خانوم و بوسیدش. انقدرم باهاش ور میرفت که انگار اولین باره زنشو می‏بینه و داره................
اگه یک بار دیگه اینکارشو تکرار می‏کرد می‏خواستم همچین بتوپم بهش که دیگه تا ماهها جرات نکنه تو خلوت خودشونم بره سمت زنش.

من اوبامامو دوستش میدارم، چون که یکیه که خودشه بدون هیچ بازی و فیلمی.
زنشو می‏بوسه جلوی همه، چون دوستش داره. بچه هاشو می‏بوسه و نوازش می‏کنه و فیلم بازی نمی‏کنه.
یه دلیل دیگه هم داره؛ پیش خودمون بمونه ها من سیاها رو کلن خیلی دوست دارم. اون سیاه سیاه ها نه ها اونایی که دورگه ن.
یه چند تا عکس ازش ببینید.

دیشبم یه فکر ناب به ذهنم رسید هر وقت اجرایی شد و نتیجه داد میگم براتون.

پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷

خدا جونم یه وقت نزنی پس کله م با این چیزایی که گفتم؟ همینجوری دلم گرفته بود یه چیزی گفتم ولی من خیلی چاکرتم.
پست قبلیمم کلن نشنیده بگیر. بخدا هفته پیشو یادم نرفته که چه حالی بهم دادی، حالا یه خورده بیشترش کن چی میشه مگه؟ از تو که چیزی کم نمیشه منم قول میدم بچه خوبی باشم و شکر کنم. خب؟!

سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۷

کلن یه چیز جالبی کشف کردم و اونم اینه که خدا کلی حال میکنه وقتی می بینه بنده هاش دارن زجر میکشن!
می‏دونید چرا؟ چون می‏بینه بنده هاش انقدر دارن عذاب می‏کشن ولی هیچ کاری نمی‏کنه. خب مگه خدا نمی تونه هر کاری بکنه؟ پس چرا به جای نعمت انقدر بدبختی به بنده هاش میده؟ چرا انقدر آزارشون میده؟
خدا جونم بشین یه کم فکر کن جونِ من! آخه چرا انقدر اذیتم می‏کنی؟ حال می‏کنی هر شب با چشم گریون بخوابم؟ حال می‎کنی انقدر زجر می‏کشم؟

بابا برید بهش بگین بسه دیگه، فهمیدم، غلط کردم، اصلن گُه خوردم، غلط زیادی کردم.
برید به خدا اینارو بگین، بگین بس کنه.. کوتاه بیاد دیگه.. انقدر آوار رو سر ِ من خراب نکنه، انقدر بلا سر من ِ بدبخت نیاره.
اصلن بهش بگین من دیگه نمی خوام زندگی کنم، بگین هر چی می‎خواسته عمر به من بده برداره بده به یکی دیگه.. هدیه ست دیگه، خب نمیخوام. هدیه نمیخوام.

بهم میگه روزگار که نمی‏تونه با ما راه بیاد ما باید باهاش راه بیایم، میگه زندگی خیلی قشنگه، ولی دروغ میگه خودم می‏دونم، زندگی یک چیز تخمی بیش نیست، والسلام.

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷

همچنان در باب بکارت

بخدا تقصیر من نیست!
این دیگه خیلی اتفاقی شد.




نتیجه گیری 1: اینکه اسلام واقعن دین خوبیه واسه همه چی یه کلاه شرعی درست و حسابی داره، مو لای درزشم نمیره!!
نتیجه گیری 2: آقایون که از بدو خلقت آزاد بودن هر غلطی بکنن، با این حکم خانومها هم دارن به همون حد و مرز میرسن...
نتیجه گیری 3: تساوی حقوق زن و مرد

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

در باب بكارت دختران: باكره ام، پس هستم!

اولن که همینجا بگم این مطلب دزدیه، دزدی که شاخ و دم نداره..
دومن بازم بگم نیاید پیغام خصوصی بدید و بگید وای این چی بود نوشتی و اصلن خودت مجردی یا متاهلی؟ اگه مجردی باکره‏ای یا نیستی؟ وای آبرومون رفت و از این حرفا... اوکی؟

تصور كنيد يك پسر ايرونی می‏خواد با يك دختر ايرونی ازدواج كنه. خوب اينكه احتمال زياد داره كه دختر خانوم قبلا چند تايی دوست پسر داشته كه بديهی و عاديه. پسر هم ژست روشنفكرانه‌ای می‏گيره و به روش نمياره. اما اگر پسر بفهمه كه محبوبش، با دوست پسرهای قبلی چندباری س.ك.س داشته و يا زبونم لال، باكره نيست. اونوقت چی؟ خوب معلومه به احتمال زياد به دختر خانوم (كه تا همين چند لحظه پيش به نظر آقا پسر خيلی مناسب و با كمالات بود) برچسب هايی مثل: هرزه و { ... } و غيره می‏زنه و قضيه ازدواج هم منتفی است. لازم به توضيح نيست كه خود اين آقا پسر قبلا دوست دختر داشته و حسابی هم س.ك.س داشته...
جا نخوريد.... من توی اين وبلاگ قرار نيست فقط از فلسفه بگم. قصد واقعی من اين هست كه بعضي از ديدگاهها رو درباره هستی و زندگی مطرح كنم. گفتن از فلسفه بهترين راه برای طرح اين ديدگاههاست. اما لازم می‏دونم گاهی هم عاميانه‌تر بنويسم. بهتره مثل سقراط، فلسفه رو به كوچه‌ها و خيابونهای شهرمون ببريم..... اگه موافقيد بريم...

خوب اونجا بوديم كه ازدواج اين دوتا جوون به خاطر باكره نبودن دختر خانوم به هم خورد. حالا فرض كنيد همين آقا پسر با خانم بيوه‎ای آشنا ميشه كه خصوصياتش مطابق تعاريفی هست كه آقا پسر از همسر آينده اش داره. يعنی آقا پسر از اين خانم بيوه خوشش مياد و هم رو می پسندن و احساس می كنن كه می تونن با هم زندگی كنن و ازدواج می كنن.... مشكل اينجاست كه اين خانم هم قبلا با يك مرد ديگه شبها و روزهای متوالی خوابيده و بيشتر از اون دختر هم س.ك.س داشته و اصلا هم باكره نيست! ولی آقا پسر بهش برچسب هرزه نمی زنه و ازدواج رو منتفی نمی كنه!

شايد بگيد كه موضوع باكره بودن دخترها قبل از ازدواج ريشه در سنتهای ما داره و جزء عقايد موروثی ما ايرانی‎هاست.
خوب من داستان رو عوض می‎كنم: يك آقا پسر ايرونی عاشق يك دختر خانم اروپايی ميشه. دختری موقر و متين و با كمالات. احساس می كنن كه می تونن با هم زندگی كنن و ازدواج می كنن. لازم به توضيح نيست كه دختر خانم اروپايی، قبلا چند تايی دوست پسر داشته و با اونها س.ك.س هم داشته و باكره هم نيست اما باز هم آقا پسر قصه ما نه به او برچسب هرزگی می زنه و نه ازدواج با او رو منتفي می كنه. چرا؟؟

يك دختر ايرونی كه تمام شرايط يك همسر ايده آل رو داره چون باكره نيست،‌ هرزه محسوب ميشه. نبايد باهاش ازدواج كرد. يك خانم بيوه با شرايط مشابه با اينكه باكره نيست ولي هرزه هم محسوب نميشه و ميشه باهاش ازدواج كرد. و جالبتر اينكه يك دختر خانم اروپايی كه باز هم شرايط يك همسر ايده آل رو داره و باكره هم نيست، برچسب هرزه نمی خوره و ميشه باهاش خوشبخت شد.

كاملا واضحه كه موضوع باكره بودن يا باكره نبودن و اين چيزها نيست. موضوع "نوع نگاه" اين آقا پسر به اين سه نفر هست.

اين آقا پسر و اكثر پسرهای ايرونی (و نه همه اونها) به دوست دختر به چشم يك اسباب بازی يك بار مصرف، يك بازيچه موقت، يك "چيز" تاريخ مصرف‎دار نگاه می كنن. راحت‏تر بگم (با عذر خواهی از خانم ها) به چشم يك دستمال كاغذی نگاه می كنن. بهش واقعا و از ته دل علاقه ندارن و احترام نميذارن و واقعا برای دوستیي نمي‎خوانش و بهش "وفادار" نيستن. ۸۰ درصد موضوع دوستی رو س.ك.س و اطفاء شهوت می دونن و ۲۰ درصد رو دوستی و پارك و سينما و مهمونی و اين چيزا می دونن. خوب چون خودشون به دوست دختر به اين چشم نگاه می كنن و می دونن كه توی ايران اكثر ايرانيها به دوست دختر (خصوصا اگر پای س.ك.س هم در ميون باشه) به چشم يك دستمال كاغذی نگاه می كنن.... طبيعيه كه با دختری كه قبلا س.ك.س داشته و باكره نيست ازدواج نمی كنن چرا كه نمی خوان دستمال كاغذی كس ديگری رو استفاده كنن....

اما خانم بيوه چی؟ معلومه اين خانم دستمال كاغذی شوهرش نبوده. رابطه اش آميخته با احترام و عشق بوده. به هم وفادار بودن و زندگیشون فقط به خاطر س.ك.س نبوده. برای هم ارزش قائل بودن و .... به همين خاطر اشكالی نداره كه باهاش ازدواج كنه.

دختر خانم اروپايی هم داستان داره! روابط دختر و پسرهای اروپايی هم همينطوره. يعنی توأم با عشق و احترام و از همه مهمتر "وفاداری". در طول دوستی، با ۱۸ نفر ديگه همزمان دوستی و س.ك.س نمی كنن. به هم وفادارن و به هم احترام ميذارن و مدام در حال بررسی هم هستن كه آيا می تونن تا ابد با هم باشن؟ يعنی ازدواج كنن؟ ‌كسی دستمال كاغذی كس ديگه ای نيست و اگر يكی از طرفين چنين فكری كنه و يا قواعد بازی جوانمردانه رو رعايت نكنه دوستی به هم می خوره. خوب دختر خانم اروپايی با اينكه باكره نيست ولی دستمال كاغذی هم نبوده.... پس ميشه باهاش ازدواج كرد.
يه موضوع جالب: اگر همين دختر خانم اروپايی در گذشته دوست پسرهای ايرانی داشت اونوقت باز هم آقا پسر باهاش ازدواج نمی كرد. طبق همون قانون دستمال كاغذی و شناختی كه از عرف موجود در بين پسرهای ايرانی داره.

دخترهای ايرانی اگر مطلع بشن كه نامزدشون در گذشته با دوست دخترهاش س.ك.س های متعدد داشته باز هم ازدواج منتفي نيست. می دونيد چرا؟ چون در ايران هيچ پسری دستمال كاغذی دخترها نيست. اين دخترها هستند كه بهشون به چشم يك مفعول، يك ماشين اطفاء شهوت و .... نگاه ميشه. و دخترها اين رو خوب ميدونن. دختر های ايرانی حتی اگر همزمان با چند پسر دوست باشن، به هيچ كدوم به چشم يك ماشين اطفاء شهوت و دستمال كاغذی نگاه نمی كنند، درست برعكس پسرها.

خوب در چنين جامعه ای با چنين طرز تفكری، يك دختر هر چقدر هم مناسب و باكمالات باشه اما اگر حتی يك بار، بنا به هر دليلی (ميل جنسی، كنجكاوی، عشق، اشتباه، اغفال، اجبار و .... ) س.ك.س داشته باشه و بكارتش رو از دست بده گناهكار محسوب ميشه و به او به چشم يك دستمال چركين نگاه ميشه.

جالب اينجاست كه هيچ كس در پی اصلاح اين نگاه نيست. كسی در پی زدودن اين زنگارهای فكری از ذهن مردم نيست. هنوز پرداختن به اين مسايل تابو محسوب ميشه و چرخيدن حول اين مسايل، گذشتن از خطوط قرمز هست. خوب پيامد اين موضوع هم روشن هست: جامعه‎ای كه از نظر جنسی بيمار هست و رنج ميبره، زندگی های زناشويی سست و ناپايدار (سری به دادگاههای خانواده بزنيد) خودكشی ها و خودسوزی های مكرر دختران (نگاهی به آمار خودسوزی در شهرستانها بندازيد) و صد البته جامعه‎ای كه دخترها و پسرهاش روزانه صد تا دروغ تحويل هم ميدن و هيچ وقت يك رابطه سالم و كامل رو تجربه نمی كنن و در آخر هم پزشكانی كه "بكارت" رو ترميم می كنن و كار و بارشون اين روزها سكه است. چون همه دخترهای ايرانی برای اولين س.ك.س با نامزد يا همسرشون نياز به بكارت دارن. از خانمها عذر مي خوام؛ ‌از آقايون هم همينطور؛ من هم عضوی از همين جامعه ام و برای جامعه خودم متاسفم.

مرسي كه وقت گذاشتيد.

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷

من چرا قلبم درد می گیره وقتی میرم وبلاگایی رو می‏بینم که دیگه کسی توش نمی‏نویسه؟ همچین یه دردی می‏گیره که انگار نویسندۀ وبلاگه رو می‏شناخته! یه جورایی فکر می‏کنم که اون الان کجا می‏تونه باشه، چرا دیگه نیست؟ یا چرا اصلن نیستش؟ کجاست خب؟
وای دردش بیشتر شد، نکنه مُرده باشه، وقتی میگم قلبم درد می‏گیره، یعنی درد می‏گیره، توی دلم یه جوری میشه، آشوب میشه بخدا...
بعدش کلی آرزو می‏کنم که کاش زودتر باهاش آشنا شده بودم و نمیزاشتم که بره یا حداقل یه جای جدید خوب بره.
بعدش کاشکی میومد و یه چیزی می‏گفت که من مطمئن میشدم زنده و سرحاله و سرش به زندگی خوبش گرمه!!

بعدشم که کلن از "میثم شهسواری" تشکر می‏کنم که بهم یاد داد: ctrl+shift+4

و اینچنین است که دل ما یه ذره شده خب!!

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷

هر کی پژی منو دیدش بهش بگه دلم براش تنگ شده به اندازۀ یه دنیا.
بهش بگه دلم برای بغلش تنگ شده.
دلم برای بوسیدناش تنگ شده.
برای زل زدن تو چشماش تنگ شده.
هر کی دیدش بهش بگه دلم یه عالمه بغل میخواد، یه عالمه ماچ میخواد، یه عالمه دوستت دارم میخواد و .......

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷



یکی بیاد منو بگیره، آخه من نمی دونم این پنه لوپه کروز کجاش خوشگله؟ البته حالا ما که همه جاشو ندیدیم، ولی همونی که دیدیم خوشگل نبود والا.
دیشب یه فیلم ازش دیدم به نام دونت موو که نقش یه زن فاحشه رو بازی می کرد، اسمشم تو فیلم "ایتالیا" بود.. نقش مرد مقابل رو هم SERGIO CASTELLITTO بازی میکرد....
اینم بگم که شبکه تی وی پرژیا (پرشیا) نشون میداد، والا ما گفتیم خب کانال ماهواره ست و دیگه سانسوری در کار نخواهد بود ولی همین که ایتالیا و سرژیو میخواستن یه کارایی بکنن یه دفعه می پرید یه جای دیگه..... نه اینکه فکر کنید من فیلمو فقط و فقط به خاطر این قسمتاش می بینما، نه، ولی اینجوری قصه فیلم از دست آدم میره خب.. مثلن یه جایی از فیلم سرژیو پیرهن ایتالیا رو به سرعت کشید بالا، بعد یه دفعه نشون داد که ایتالیا از دماغش داره خون میاد. خب من خیلی دلم می خواست بدونم اینجا چی شد که اینجوری شد، آخه سرژیو داشت ازش عذرخواهی میکرد... هر کی فیلمو دیده بیاد بگه این قسمت فیلم چه اتفاقی افتاد.
آخه هر چی دو دو تا چهارتا می کنم اصلن جور درنمیاد، چه ربطی به بینیی ش داشت؟

اصلن میگم آخه شماها چیکار دارید که فیلمو سانسور می کنید؟ مگه شماها بازی کردین که خجالت می کشین؟ خودشون بازی کردن و لابد فکر همه جاشم کردن که فیلمش کردن دیگه. می خواستن مطابق با واقعیت باشه... حالا مال ما خیلی خوبه که خانومه بیفته بمیره هم آقاهه نمی تونه بهش دست بزنه و تنها کاری که می تونه بکنه اینه که یا دستاشو بزاره رو زانوهاش یا بشینه و دستش رو بزاره رو پیشونیش که یعنی کاری از دستش برنمیاد؟؟!! یا برعکس آقاهه سکته می کنه، خانومه میزنه تو سرش و جیغ و داد می کنه؟!

یادمه یه فیلم دیدم از مهناز افشار، اسم فیلم یادم نیست، که با شوهرش که تازه عروسی کرده بودن رفته بودن ماه عسل، هیچی به هیچی، خب یعنی این واقعیته؟؟!! یه جایی از فیلم که می خواستن نشون بدن که اینا وارد یه مقوله دیگه شدن، دوربین رفت شومینه رو نشون داد... هه هه هه..... جلوه های ویژه رو دارین؟ :دی

خب داشتم راجع به فیلم دونت موو می گفتم... راستش از اواسط فیلم دیدم ولی از اونجایی که دیدم یه دکتری که اسمش SERGIO CASTELLITTO که زن و بچه هم داره عاشق ایتالیا میشه، ایتالیا ازش باردار میشه و قرار بوده آقای دکتر به همسرش بگه که عاشق یه زن دیگه شده. ولی همون موقعی که میخواد این موضوع رو به همسرش بگه می فهمه زن خودشم حامله ست.... خلاصه در این گیرودار ایتالیا میره بچه شو سقط می کنه و بعد می فهمه که زن آقای دکتر حامله بوده.. در اثر سقط جنین بد، حالا که دکتر خانواده ش رو به خاطر ایتالیا ول کرده و خودش و ایتالیا رو زن و شوهر اعلام میکنه توی یه رستوران بین راه، ایتالیا دچار درد شدیدی میشه که خود دکتر تو یه درمانگاه عملش می کنه ولی بی فایده ست و ایتالیا می میره. و اینگونه پایان غم انگیزی رو رقم میزنه.

اینم یه سری از عکسهای فیلم:


پ.ن: واسه پیدا کردن عکسها پدرم دراومد!! ایرانیا که قربونشن برم من، لنگه ندارن کلن تو همه چی!!



پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷

دیدید گفتم که برمی گردد و مرا پُر از شادی می کند.
دیدید که بالاخره برگشت در همان روزهای آخر پاییز، درست روز تولدم دوباره متولد شدم.
برگشت ولی کوله باری از غم روی دوشم گذاشت.. تا کجا می توانم آن را به دوش بکشم؟ تا کجا؟
تا هر جا که بشود، تا هر جا که بخواهد.
با تو خواهم ماند. غمهایت مالِ من، دردهایت مالِ من، همه را بگذار تا در سینه ام جایشان دهم.. تو فقط رنجور نباش بیش از این.
تو فقط شاد باش. امیدوار باش.
دوستت دارم بسیار هنوز...
در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.