دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۸

Evanscence ، Amy Lee




این چند روزه بدجوری این آهنگُ گوش دادم، هم اینکه کلن خیلی دوستش دارم، هم اینکه واسه کلاسم باید یه چیزی آماده می‏کردم.
کلی هم اطلاعات بدست آوردم، اینکه Evanscence اسم این خانومه که من خیلی دوستش دارم نیست، تا حالا اینجوری فکر می‏کردم، بلکه اسم bandشون‏ئه.
اسم این خانم که به نظرم صدای فوق العاده‏ای داره Amy Leeئه.
دیشب که تو شرکت تنها بودم، هدفون تو گوشم بود و اون می‏خوند و منم با صدای بلند باهاش می‏خوندم، خیلی حال داد.
حالا امروز باید تو کلاس راجع بهش حرف بزنم.
دوشنبه 9 آذر 1388

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

دیشب خواب پی جی رو دیدم، یعنی در واقع فکر کنم نزدیکای صبح بود. تو خوابم پی جی تو آمریکا نبود، تو یه کشور اروپایی بود مثلن آلمان، دقیق نمی دونم کجا. طوریکه من با اتوبوس رفته بودم :دی یعنی توجه کنید از اینجا تا اروپا رو میشه با اتوبوس رفتا!
خلاصه اینکه تو این شهر اروپایی پی جی تو یه پانسیون مانندی زندگی می‏کرد. رفتم همونجا و اول از سوراخ قفل تورو نگاه کردم، یعنی اینو بدونید من هر جا برم اول از سوراخ در تورو نگاه می کنم :دی
هیچی دیگه دیدم پی جی داره پول مولاشو که تو یه کشویی بود می‏شمره و تا صدای در رو شنید سریع همه‏رو گذاشت تو کشو و قفلش کرد.
رفتم تو و اون اصلن تعجب نکرد، بهش گفتم چرا تعجب نکردی؟ گفت آخه تو اتوبوس دیدمت که داری میای! واقعن که بعده دو سال و خورده‏ای چون تو اتوبوس منو دیده هیچ واکنشی از خودش نشون نداد.
یه چند تا از دوست موستاش اومدن و حتی یه دختری اومد با مانتو و شال، این دیگه آخرش بود. یه چیزاییم از اتاق و تخت و ایناش دیدم.
صحنه آخری رو هم که یادمه اینه که پی جی نشسته بود و من رفتم جلوش رو زانوهام نشستم و دستشو بوسیدم.
پنجشنبه 5 آذر 1388
امروز رئیس شرکت ازم پرسید لاتاری ثبت نام کردی؟ گفتم بله. گفت پس چرا نگفتی؟ o_O
پنجشنبه 5 آذر 1388
همکارم گیر داده من برم واسه گویندگی و دوبله. یعنی در واقع پیشنهاد اولش بازیگری یا گویندگی و از این چیزا بود که من گفتم دوست ندارم چهره‏م دیده بشه و نمی خوام زیاد مشهور بشم، همون پُشت مُشتا باشم بهترتره. :دی
خلاصه از موضعش اومد پایین و گفت پس باید بری دوبلور بشی، میگه صدات خوبه واسه اینکار. میگه زنگ بزن اینور اونور، یا برو نمی دونم کجا تست بده، میگم آخه چی بگم؟ بگم صدام خوبه؟ بهم میگن برو بابا دلت خوشه. میگم دلم نمی‏خواد من برم و یه وقت اونا قبولم نکنن، دلم می‏خواد اونا منو کشف کنن. :دی
پنجشنبه 5 آذر 1388

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

اینکه همه عالم و آدم در جریان رابطه من و پی جی بودن کاررو خیلی سخت کرده. اینکه هیچکی ِ هیچکی نمی تونه حتی حدس بزنه که من نمی‏خوام یا نمی‏تونم یا مجبورم که پی جی رو بزارمش کنار، گذاشتن کنارش رو خیلی سخت کرده.
نمونه‏ش همین پریشبی که به همکارم گفتم دیگه خسته شدم و اون گفت وقتی این حرف شمارو باور می‏کنم که بفهمم داری به کسای دیگه فکر می‏کنی و من گفتم دارم همینکارو می‏کنم. و اون از تعجب، از باور نکردنش، از اینکه مگه میشه، از اینکه فکر کرد من دیوونه شدم از اتاق رفت بیرون و هیچی نگفت. و دیروز خودش‏رو کُشت که با من حرف بزنه و بفهمه چی شده و من چرا تازگیا به قول خودش انقدر عوض شدم و خیلی سعی کرد از زیر زبونم حرف بکشه ولی مگه من حرف زدم.
فقط بهش گفتم شما از خیلی خیلی خیلی چیزا خبر ندارید و هر فکری می‏تونید بکنید.
فقط اینو بدونید که دارم خفه میشم مخصوصن وقتایی که بهش فکر می‏کنم.
دوشنبه 2 آذر 1388

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

می خوام آدرس و اسم اینجارو عوض کنم؛ دلیل دارما الکی نیست.. هنوز اسم درست و حسابی پیدا نکردم.. شماها اگه چیزی به ذهنتون میرسه بگین لطفن..

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

از کجا باید بگم؟ سعی می کنم خلاصه بگم. فکر کنم پارسال یا شاید از یه سال کمی بیشتر بود که یه خانمی تماس گرفت و یه کاری سفارش داد. کار رو که انجام دادم براش ایمیل کردم، اونم ایمیل همکارش که تو دوبی بود رو داد و گفت واسه اون بفرستم. منم فرستادم و تو ایمیل گفتم که چک کنه که اشتباهی نداشته باشه. اونم یه جوری جواب داد که از همون ایمیل اول ازش بدم اومد. مثل کسی که خیلی خودشو قبول داره و میخواد طرف مقابل رو تحقیر کنه. امروز اینارو بهش گفتم.
خلاصه یه چند تا ایمیل این شکلی رد و بدل شد و منم همچنان از این آدم بدم میومد. کار که تموم شد ارتباط قطع شد. یه مدت بعد یه ایمیل داد، یادم نیست دقیقن چی بود ولی یادمه آخرش بهش گفتم بعد از این دیگه نمی خوام هیچ ایمیلی ازش ببینم چون اگه ببینم صد در صد نخونده پاکش می کنم.
دیگه تموم شد، تا اینکه چند وقت پیش دوباره یکی دو تا ایمیل رد و بدل شد تا اینکه ایشون فرمودن خیلی دلش میخواد با من تلفنی حرف بزنه. گفتم چطور بعده اونهمه دعوا شما یه دفعه دلتون خواست با من حرف بزنید؟ خلاصه بازم طرز حرف زدنش طوری بود که من خوشم نمیومد. کلی از خودش تعریف کرد که دانشگاه پلی تکنیک لیسانس گرفته و نمی دونم کانادا فوق گرفته و چی چیو چی چی.
تا اینکه بالاخره امروز اومد اینجا تو محل کارم.
یه تصوری ازش داشتم ولی اونی نبود که من فکر می کردم، اولن از اینایی که زبونشون گیر می کنه وقتی س و ز میگن و یه شکلی که به نظر نمیومد زیاد مهربون یا صادق باشه. هر چند اونطوری که تو ایمیلها حرف زده بود هم نبود. خیلی معقول تر و اصلن به نظر نمی رسید که فکر میکنه آسمون سوراخ شده و این افتاده پایین ولی برام مهمه که قیافه طرف حداقل نشان دهنده صداقتش باشه. هر چند به همونم نمیشه اعتماد کرد. 9 سال هم از من بزرگتر بود. به نظر می رسید خیلی مشتاق ِ ادامه ارتباط بود. بهم پیشنهاد داد بریم بیرون ناهار بخوریم ولی من قبول نکردم. گفت نمی دونم باید اصرار کنم یا نه؟ گفتم نه نیازی نیست من نمی خوام.
خیلی دلم می خواست این آدم ِ امروز اوکی باشه و بتونه منو جذب کنه ولی نکرد.
می خوام پی جی رو بزارم کنار ولی خدا میدونه چقدر سخته.
نمی دونم چیکار باید بکنم؟ نمی دونم باید همچنان منتظر بمونم یا نه؟ و تا کی میشه منتظر موند؟ اگه آخرش فقط واسم پشیمونی بمونه چی؟ همین الانش به خاطر 7 سال گذشته کلی ناراحتم، اونوقت چند سال دیگه یا حتی چند ماهه دیگه چی؟
پنجشنبه 28 آبان 1388

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

ثبت نام لاتاری هم انجام شد. با اینکه هی عقب انداختم که دوربینمو درست کنم و یه عکس جدید از خودم بگیرم نشد که نشد. مجبور شدم همون عکس پارسالی و پیارسالی رو بزارم.
پلاکهام که عوض شدن و گیج بودم که پلاکمون دو شماره کم شده یا زیاد. اولش کم کردم و می خواستم همونجوری ثبت نام کنم ولی شانس آوردم که نکردم. هر چی زنگ زدم مامان جواب نداد، آخرش مجبور شدم از پدر محترم بپرسم. چرا مجبور شدم؟ چون آقای پدر ِ بنده کلی سوال می پرسه و فکر می کنه حالا چی شده که من پلاکمونو می خوام و خلاصه نمی خواستم بیخودی واسش فکر درست کنم ولی آخرش به خودش زنگ زدم و فهمیدم که بعله اونی که من فکر می کردم اشتباه بوده و باید دو شماره بهش اضافه می کردم.
امروز 17 نوامبره و منم که به عدد 7 علاقمندم و کلن احساسم اینه که لاکی نامبرمه، پس امیدوارم امسال دیگه برنده شم. شمام واسم دعا کنین. مرسی
سه شنبه 26 آبان 1388
شدیدن امروز و البته مطمئنن امشب دلم می خواد یه چیزیُ تجربه کنم که تا حالا نکردم، یا بهترش اینه که بگم دلم می خواد تو هوا باشم.
حیف که من اینکاره نیستم، وگرنه رسمن دلم می خواست یه مشروب اساسی می زدم به بدن و هوش از سرم می رفت، که وقتی صبح از خواب پا میشدم نمی فهمیدم دیشبش چی شده.
یا یه قرص تو همون مایه های اکس مینداختم بالا و کلی از این دنیا فاصله می گرفتم. حیف که دیگه اصلن ِ اصلن اینکاره نیستم وگرنه فکر کنم یه مخدری هم بد نبود، جواب میداد بخدا.
یه لعنتی بیاد با من حرف بزنه خب!
سه شنبه 26 آبان 1388

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

این ایمیل واسم اومده، اونم به ایمیلی که ماه به ماه ازش استفاده نمی کنم:

کاربر محترم
شما درحال فعاليت غيرقانوني و ضد امنيت ملي در فضاي مجازي مي باشيد
در صورت ادامه اينگونه فعاليت ها برابر قانون جرايم رايانه اي،مجرم شناحته
شده و با شما برخورد قانوني خواهد شد.

نتیجه: الان من معروف شدم و حتی می تونم برم پناهنده شم!
دوشنبه 25 آبان 1388

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

امروز پنج شنبه‏ستُ دلمان لهو و لعب می‏خواهد.
پنجشنبه 21 آبان 1388

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

دلت هنوز اونجا جا مونده وقتی شارژ کارتت تموم میشه و حتی نتونستی خداحافظی کنی.
تازگیا گیر دادم که به جای سلام از درود استفاده کنم، با بقیه روم نمیشه و طبق معمول همیشه اولین نفر پی جی‏ئه.

همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم!
سه شنبه 19 آبان 1388

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

از اینکه هر دفعه یکی از دوستام زنگ می‏زنه یا من بهشون زنگ می‏زنم، اولین چیزی که بعده سلام چطوری؟ خوبم می پرسن راجع به رفتنه و کارت چی شد و پس کی درست میشه بدم میاد. یعنی بدم اومده بس که هیچکی هیچ حرفی نداره و خب اگه این نبود چی می خواستین بگین؟ بعد که به هیچکی زنگ نمیزنی که لابد شاید یه خاکی تو سرت شده و نمی‏خوای به کسی بگی همه شاکی که چرا زنگ نمی‏زنی؟
خب بابا جون بفهم که نمی‏خوام بگم، بفهم که می‏خوام یه مدت تو خودم باشم، بفهم دیگه!

پیوست: این پست به این معنی نیست که یه مرگم هستا، اتفاقن فعلن گوش شیطون کر همه چی روبراهه. همین الانم با پی جی صحبت کردم و کلی خوشحالمه.
یکشنبه 17 آبان 1388

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸

دوست پسر ِ این دختره بهش خیانت کرده البته برای چندمین بار، دختره شده اسپند ِ رو آتیش... تازه میخوان با هم ازدواجم کنن!!!
وای خدا از این بلاها سرمون نیار، الهی آمین...
یکشنبه 10 آبان 1388