پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

اونقدر سخت بود که حتی نخوام راجع بهش چیزی بگم. تمام چیزایی که قرار بود برای من باشه و برای من انجام بشه، برای پدر و مادرش انجام شد و چه ناخودآگاه اشکای من سرازیر میشدن وقتی برام تعریفشون می کرد. از خریدن تخت و پتو و روتختی تا کلی وسایل آشپزخونه ای که باید مال من می بود.
می خوام بگم خدایا من خیلی پخته شدم، کلی سفت و محکم شدم، کلی بزرگ شدم، دیگه بسه.
پنجشنبه 8 مهر 1389
خیلی خوابم میاد. می خوام یه روز بخوابم و دیگه بیدار نشم.
:)
پنجشنبه 8 مهر 1389

دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

پنج شنبه یکی از بچه های اینجا به ناخنام لاک زد. یه بک گراند براق ِ بی رنگ با یه گل کوچیک سفید گوشه هر ناخنی. اولش خیلی به سختی قبول کردم که اینکارو بکنه، گفتم یکیو بزن ببینم چه جوری میشه.. در ضمن قولم نمیدم که حتمن قبول کنم.
ولی بعد از اینکه زد دیدم چقدر ناخنام خوشگل شدن. گفتم آها حالا شدم خانم! فکر کنم تو کل عمرم حداکثر 3 بار، با اینبار 4امین بار باشه که لاک زدم.
دوشنبه 22 شهریور 1389
دلم خیلی براش تنگ شده، خیلی زیاد.
دوشنبه 22 شهریور 1389

چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۹

آخه چرا بچه هر حیوونی انقدر خوشگلن آخه؟ فدات شم فیل خوشگل مامانی.


پنجشنبه 18 شهریور 1389

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

کلاسامونو گرون کردن، اصلن خوشم نیومد. ترم پیش جا پر شده بود و نتونستم ثبت نام کنم و یه ترم عقب افتادم، به خاطر همین امروز که ثبت نام شروع شد، خیلی سریع رفتم ثبت نام کنم و 56,500 تومن مثل ترم قبل با خودم پول برده بودم. ولی خانومه گفت گرون شده ها، گفتم چقدر؟ گفت: 69,500. تو دلم گفتم کوفت بخورید، انقدر پول مفت به جیب می زنید و کلی حرص خوردم ولی مجبور بودم ثبت نام کنم دیگه.
سه شنبه 16 شهریور 1389