یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۸

خانومها از آقایون شهوتی ترن؟
همیشه تو هر فیلمی، هر ارتباطی اول خانومه شروع میکنه بعد در واقع آقا انگار که اجازه دریافت میکنه!
یکشنبه 10 خرداد 1388
وقتی یه چیزی‏رو من میگم و توام می‏دونیش، میگی: I know، I know، I know.
سه یا چهار بار میگی، من عاشق آی نو آی نو گفتناتم.
پ.ن: این پست مخاطب خاص دارد.
یکشنبه 10 خرداد 1388

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

این یکی دو روز که همش تو این سایت و اون وبلاگ دنبال بهترین و سریعترین راه برای گرفتن ویزام به جوانه برخوردم. از طریق fiance visa تونسته بره آمریکا البته 5 سال پیش، هنوز همشو نخوندم ولی تا اینجایی که فهمیدم 8 ماه طول کشیده. ولی من نمی‏تونم انقدر صبر کنم یعنی نه اینکه نتونم مشکل اینه که ممکنه زبونم صد هزار مرتبه لال! تا 8 ماهه دیگه پی جی زنده نباشه. اونوقت دیگه نه ویزا نه گرین کارت نه سیتیزن‏شیپ هیچکدوم به دردم نمیخوره.
می‏دونستم یکی از سریعترین راهها fiance visa یا همون ویزای نامزدی هست ولی اولن که با شرایط ما که محدودیت زمانی داریم خیلی طولانیه و هم اینکه هنوز نمیدونم فقط کسایی می‏تونن اقدام کنن که سیتیزن هستن یا اونایی که گرین کارت هم دارن می‏تونن.
اگه کسی میدونه و میتونه کمک کنه، هلپ پیلیز.
چهارشنبه 6 خرداد 1388

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸

تنها لذتی که بعدش هیچ نوع پشیمانی وجود ندارد، همانا رفتن به دستشویی می‏باشد. "موبد پی جی"
یکشنبه 3 خرداد 1388

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

همین امروز که اولین روز از اون هفت روزیه که قول دادم زنگ نزنم، توی دلم یه بلوایی به پاست که نگو. خدا میدونه این هفت روز رو چطوری باید بگذرونم؟
شده بیشتر از این زمانم با هم حرف نزده باشیما ولی وقتی که مجبوری یه کاری‏رو انجام ندی با وقتی که آزادی ولی خودت انجامش نمیدی خیلی فرق داره، خیلی.
شنبه 2 خرداد 1388
آقا حداقل میزاشتید انتخابات که انقدر ترس برتون داشته که کسی شرکت نکنه تموم بشه بعد میومدین فیس بوکُ فیلتر می‏کردین، رو که نیست والا!!
شنبه 2 خرداد 1388
دیروز جمعه حدودای ساعت دوازده و نیم ظهر آقای پی جی زنگ زد. تعجب کردم چون معمولن جمعه‏ها زنگ نمیزنه و دو سه هفته‏‏ای هم بود که کلن من زنگ میزدم چون نمی‏خواستم اون هزینه کنه، به اندازه کافی به خاطر بیمارستان دستش تنگ شده بود.
نتیجه آزمایشاش رو گرفته بود و می‏خواست بهم بگه. گفت خبرای خوبی نداره، باید اونجا تحت نظر دکترش باشه و نمی‏تونه بیاد ایران یا ترکیه. دوز کورتنی که بهش تزریق میکنن رو بالا بردن، در واقع دارن سیستم دفاعی بدنش رو ضعیف میکنن، اینا چیزاییه که خودش بهم گفت من از مسائل پزشکی زیاد سر درنمیارم.
من گریه‏م گرفته بود و یه چند قطره‎ای هم سرازیر شد ولی سعی کردم اون نفهمه، نمی‏دونم فهمید یا نه؟!
گارد گرفته بودم که من حق انتخاب و تصمیم‏گیری دارم و تو نمی‏تونی واسه زندگی من تصمیم بگیری و از این حرفا که خودش گفت آره می‏دونم و تو درست میگی، به خاطر همین ازت می‏خوام تا شنبه هفته بعد با هم تماس نداشته باشیم و تو بشینی خوب فکراتو بکنی، هر تصمیمی که بگیری من قبول می‏کنم، چون می‏خوام تو راضی و خوشحال باشی چون حقته.
کلی عذرخواهی کرد که بخدا من دلم نمی‏خواست اینجوری بشه و الان یه آدم مریضم و کلی حرفای اینجوری که اگه یه شوخی اون وسط نمیکردم بغضم طوری می‏ترکید که می‏دونستم حالا حالاها آروم نمیشم.
حالا قراره یه هفته بهش زنگ نزنم و قول دادم که راجع بهش فکر کنم به دور از احساسات و البته تصحیح کردم عقل و احساس با هم!
ولی نیازی به فکر کردن ندارم چون من قبلن فکرامو کردم و تصمیمم‏رو هم گرفتم، به اون اینجوری گفتم چون نمی‏خواستم بهم بگه احساساتی دارم تصمیم می‏گیرم، هر چند که یک روز رو هم نباید از دست بدیم ولی چاره‏ای نیست، اینهمه سال صبر کردم یه هفته دیگه هم روش.
من می‏دونم و مطمئنم که بیشتر از چند ماه و حتی یک سال با هم زندگی خواهیم کرد. براش دعا کنید.
شنبه 2 خرداد 1388

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

امروز با آقای پی جی صحبت کردم، از برنامه‏ش پرسیدم که بالاخره چیکار می‏خواد بکنه؟
اول از همه باید تکلیف دکتر و نتیجه آزمایشش مشخص بشه، بعد اگه اجازه پرواز بهش دادن میاد ایران و با خانواده من صحبت میکنه، میریم ترکیه یا دوبی یا امارات و ازدواج و بعد برمیگرده آمریکا و ترتیب کارای منو میده ولی قبل همه اینا داره اونجا خونه میخره و تا خونه نخره که دو سه ماه طول میکشه نمیتونه بیاد. اه اینم شد زندگی آخه؟!
گفتم آخه من چقدر باید صبر کنم؟
سه شنبه 29 اردیبهشت 1388

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸

من: چرا انقدر روزنامه می‏خری، من وقت نمی‏کنم همه‏رو بخونم!
پدر فقط نگاه می‏کنه.
من: حالا یعنی شما همه‏رو می‏خونی؟
پدر: آره.
من: یعنی همه‏ی همه‏رو؟
پدر: آره، همه‏رو.
من: یعنی همه‏ی همه‏رو؟؟؟؟؟
پدر: نه آگهی‏هاشو نمی‏خونم.
شنبه 26 اردیبهشت 1388

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۸

دارم احساس می‏کنم روزای خوبی رو که فال شماره 7 هر روز روزنامه ایران بهم نوید داده بود دارن از راه میرسن.
پی جی (Pi Jey) گرین کارت گرفت،
پولمو پس گرفتم اونم بعد از دو سال،
لابراتوار دکتر ایرج غفوری رو پیدا کردم.
اینهمه اتفاقای خوب، خدایا شکر.
سه شنبه 22 اردیبهشت 1388

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

اولین دی وی دی لاستُ دیروز از 6 تا 9 شب نگاه کردم، کلی جالب بود.
میگن هر چی می‏گذره جالبترم میشه!
شنبه 19 اردیبهشت 1388
گوگلُ باز کنید، فقط تایپ کنید "س".
بعد شما که می‏خواستی تایپ کنی سرویس جواهرات که برای یه بنده خدایی عکس دربیاری حالا دیگه معلوم نیست طرف چه فکرایی از سرش گذشته!
شنبه 19 اردیبهشت 1388
همین الان ناخن کوچیکمو با خط کش اندازه گرفتم، 0.9 سانتیمتر شده. بغلیش هم.
هی می‏خوام کوتاهشون کنم، هی نمیشه، انگار که دیگه درنمیان، درمیان بخدا درمیان.
شنبه 19 اردیبهشت 1388

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

از سادگیم همین بس که یکی بهم گفت به روح اعتقاد داری؟
بعد من داشتم فکر می‏کردم! o_O
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

آقای پی جی گرین کارت گرفت با کمال تعجب بعد از یک ماه و چهارده روز از انگشت نگاری.
46000 دلار خرج بیمارستان شد.
یکشنبه 13 اردیبهشت 1388

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

یادداشت های محمد مصطفایی

امروز ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۸ روز دهشتناکی برایم بود ساعت ۹ صبح اس ام اس روی گوشی ام دیدم که نوشته شده بود " دلارا اعدام شد" تمام بدنم لرزید. نای حرکت نداشتم. دکمه سبز گوش را زدم. آسیه امینی پشت خط بود و گریان گفت دلارا را امروز صبح اعدام کردند. سوار ماشین شدم و به همسرم زنگ زدم. به او گفتم می خواهم به رشت برم. او نیز از فرط ناراحتی گفت که با من می آید. نمی دانم چطور به رشت رسیدم. مادر دلارا خود را به شدت می زد پدرش داستان تحویل دلارا به نیروی انتظامی را می گوید. همه گریه می کنند. همه به سر خود می زنند. همه دلارا را دوست داشتند. ولی او دیگر در کنارشان نبود. او امروز به آرامش رسیده بود. دیگر صدایی از او به گوش نمی رسد.

مادر دلارا گفت که دیروز با دلارا ملاقات کرده. دلارا به او گفته که مادر اگر من از زندان بیرون بیایم می خواهم تحصیلاتم را ادامه دهم. دوست دارم آزاد باشم و یک نفر از قضات هم به من قول داده که رضایت اولیاءدم را خواهد گرفت. دلارا گفته که مادر من بی گناهم.

مادر دلارا گریه کنان گفت: امروز ساعت ۷ صبح دلارا به وی زنگ زد. و گفت مادر من را می خواهند اعدام کنند. من طناب دار را می بینم. مادر من را نجات دهید. می خواهم پدرم صحبت کنم و به پدرش هم گفت که پدر من می خواهم شما را ببینم. تو رو خدا من را نجات دهید. بعد یک نفر گوشی را از دلارا می گیرد و می گوید. ما به راحتی فرزند شما را می کشیم و تو هیچ کاری نمی توانی انجام دهی.

پدر و مادر دلارا قران به دست به زندان می روند. التماس می کنند. فریاد می کشند و می گویند تو رو خدا اجازه دهد تا ما اولیاءدم را ببینیم. به پایشان بیوفتیم. ولی ....

دلارا دارابی را به پای چوبه دار می برند. او راضی نمی شود اعدام شود. هیچ کس پیش او نبود نه مادر نه پدری و نه وکیلی که به خواسته هایش توجه کند. طناب دار را به گردن نحیفش می اندازند. و نمی دانم کدام بی رحمی صندلی را از زیر پایش رها می کند. نمی دانم او کیست .

قاضی جاوید نیا حکم اعدام دلارا را صادر کرد. پس از مدتی دادستان رشت شد. از زمانی که او متصدی این پست گردید. یک نفر در این شهر سنگسار شد و امروز دلارا دارابی جانش از بدنش جدا شد.

روحش شاد

ولی چرا؟

چرا دلارا اینگونه اعدام شد. به یکی از دوستان گفتم که صدام را هم اینگونه اعدام نکردند. چرا؟

چرا داد مظلومیت دلارا به گوش هیچ بنی بشری نرسید.

عده ای می گویند دلارا مقصر است. عده ای می گویند پدرش مقصر است و عده ای می گویند وکلیش؟ من می گویم دستگاه قضایی.

چرا با وجودی که بسیاری از کشورهای دنیا اعدام اطفال زیر ۱۸ سال را منع کرده اند دستگاه قضایی بر اعدام اطفال پافشاری می کند؟

چرا بی اطلاع به پای چوبه دار می برد؟ اعدام رضا حجازی در اصفهان و بهنام زارع در شیراز نیز به همین نحو بود.

مجری حکم می دانست که اگز زمانی برای اجرای حکم تعیین کند. نمی تواند دلارا را اعدام نماید. چون میلیونها انسان از وی حمایت می کردند. و امروز همه ما می دانیم که بی گناهی پای چوبه دار رفت و ناعادلانه جانش گرفته شد.

دلارا اعدام نشد .... آرام گرفت

شنبه 12 اردیبهشت 1388

دل آرا دارابی

بعد از اینکه اینو یادم رفته قبل از این پست پایینیه بنویسم از خودم بدم اومد.
شوک خبری دیشب تو بی بی سی: دل آرا دارابی صبح امروز یعنی جمعه در زندان رشت اعدام شد.
بعد انقدر دلم گرفت که می‏خواستم زار بزنم. بسه دیگه تمومش کنید! شماهایی که داد از اسلام و قیامت می‏زنید اگه ایمان دارید به اینکه یه روزی باید جواب بدید پس چرا نمی‏ترسید؟ چطوری می‏تونید در حق یه بچه اینجوری ظلم کنید؟ چه جوری شب سرتونو رو بالش میزارید؟ اگه بچه خودتونم بود همینکارو می‏کردین؟
حیف از اون دختر، حیف...
شنبه 12 اردیبهشت 1388
حالا من نمی‏دونم چرا وقتی برنامه زن امروز صدای آمریکا راجع به رابطه ج.ن.س.ی و اینجور مسائل حرف میزنه نمی‏خوام مامانم بشنوه؟!
دیشب خانم دکتر مریم محبی رواندرمانگر و سکس‏تراپیست مهمون برنامه بود. من و مامان بودیم، از یه طرف دلم می‏خواست برنامه‏رو دقیق ببینم، دقیق که چه عرض کنم، داشتم از کنجکاوی می‏مردم، از یه طرف مامانم بود و نمی‏خواستم بفهمه که من دارم گوش میدم. روزنامه‏رو گذاشته بودم جلومو و سرم تو روزنامه بود ولی گوشم به تلویزیون بود. فقط هر از گاهی یه کوچولو سرمو میاوردم بالا و یه نگاه کوچولو به تلویزیون می‏کردم. کلیم روزنامه‏رو ورق می‏زدم که یعنی من دارم روزنامه می‏خونم و حواسم نیست اصلن برنامه راجع به چیه!
فقط شانس آوردم یه موقعی تلویزیونو نگاه کردم که سایت دکتر محبی‏رو زده بود وگرنه یه تست‏رو از دست می‏دادم.
اون گوشه سمت چپ سایتشو زدم برین تست بدید ببینید چی به چیه و شماها تو روابط ج.ن.س.ی‏تون چه جوری هستین.
شنبه 12 اردیبهشت 1388