پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

سال 1389 خورشیدی مبارک

نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار

"امیدوارم سال خوبی بهتون نو بشه" _ یه جمله قشنگ دیگه از پی جی.
پنجشنبه 27 اسفند 1388

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

امروز صبح داشتم میومدم شرکت که یه صحنه‏ای دیدم که منو برد به چند سال پیش و چقدر حسرت خوردم. یه دختر و پسری تو ماشینشون نشسته بودن و پسره دست دختره‏رو گرفته بود یا شایدم دختره دست پسره‏رو گرفته بود، اصلن چه فرقی می‏کنه دستهای همدیگه‏رو گرفته بودن و دختره داشت با دست پسره بازی می‏کرد. مثلن ناخنشو می‏کشید رو دست پسره. یه جایی‏م شد که دختره دست پسره‏رو پرت کرد اونور ولی یه چند ثانیه بعد بازم دستشو گرفت.
یاد خودم و پی جی افتادم که تقریبن همیشه یه دستی رانندگی می‏کرد، با دست چپش فرمونُ می‏گرفت، دنده عوض می‏کرد، بوق می‏زد، این یکی دستش همیشه مال ِ من بود.
چقدر دلم اون روزارو می‏خواد که دیگه هیچوقت برنمی‏گردن.
سه شنبه 18 اسفند 1388
دیشب بدو بدو بعده کلاس رفتم خونه تا به موقع بتونم ویکتوریارو که این روزا شده مثل نون شبم! ببینم. رسیدم خونه و داشتم از شدت جیش می‏مردم ولی نشستم به ویکتوریا دیدن تا به آگهی‏های وسطش که رسید، دُویدم مانتو و شلوارم‏رو درآوردم و پریدم وسط دستشویی. آخ که چه حالی داد دستشویی کردن. فکر کنم این جمله پی جی‏رو قبلن گفتم که می‏گفت تنها لذتی که بعدش هیچ پشیمونی نداره دبلیو سی رفتنه. به نظرم درسته واقعن، خیلی تجربه‏ش کردم. وسط ویکتوریا شام خوردم و بعد رفتم دنبال رم ریدر که یه دونه داشتم ولی نمی‏دونستم به این رمه می‏خوره یا نه. امتحانش کردم و دیدم خورد بهش. کامپیوترُ روشن کردم و یه سری آهنگ ریختم توش. اگه بازم جا داشت من آهنگ داشتم که بریزم ولی بیشتر از 2 گیگ نبود. برخلاف اون چیزی که فکر می‏کردم دستم تو انتخاب آهنگ از کامپیوتر خونه زیاد باز نیست. ولی خوب بود.
بعدشم سریال بعدی فارسی1 یعنی ققنوس‏رو دیدم و دوباره رفتم سر کامپیوتر و بقیه آهنگهارو انتخاب کردم و خلاصه تموم شد.
رفتم طبق معمول هر شب دوش بگیرم که البته تو مواقع سرد سال شبا میرم، تو گرما صبحها، که شیر آب‏رو چرخوندم به سمت آب گرم ولی هر چی آب اومد، آبش ولرم رو به سرد بود و اصلن نمیشد بری زیر دوش.
مامانمو صدا کردم گفتم فکر کنم آب گرمکن خاموش شده، برادرم رفت که روشنش کنه. اومد و بهم گفت حداقل یه ساعت طول میکشه آب گرم بشه. بهتره بیای بیرون. من فقط لباسامو درآورده بودم و خدارو شکر خیس نشده بودم. مجبور شدم دوباره لباسامو بپوشم و بیام بیرون. رفتم مسواک زدم و گرفتم خوابیدم. صبح که پا شدم رفتم حموم و کلی بهم حال داد.
فکر کنم موقع این شده که بعد از این صبحها برم حموم. در ضمن حالمم بهتره!
سه شنبه 18 اسفند 1388

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

احساس خفگی می‏کنم. قلبم می‏خواد وایسه انقدر که داره بهش فشار میاد. چشمام منتظر یه تلنگرن که اشکام سرازیر بشن. فکرم آزاد نمیشه و نمی‏تونم متمرکز بشم روی کارم. خسته‏م. فکرای کوفتی‏م رهام نمی‏کنن. بغض داره گلومو فشار میده.
واقعیتش اینه که همه اینا فقط به خاطر پی جی نیست. همیشه به خدا می‏گفتم خدایا یه معجزه می‏خوام ولی الان دیگه روم نمیشه بهش بگم چند تا معجزه لازمه تا همه چی درست بشه.
خدایا فقط همینو بدون که خسته شدم.

باید برای یه نفر یه سری آهنگ می‏ریختم روی رم موبایل، رم ریدرئه مال ِ سونی اریکسون‏ئه و خود ِ رم مال نوکیا. هر جوری بود باید درستش می‏کردم ولی چیکار می‏تونستم بکنم؟ رفتم از همسایه‏های بالا و پایین پرسیدم هیچکدومشون رم ریدر نوکیا نداشتن، یعنی کلن رم ریدر نداشتن. قبلش زنگ زدم به برادرم ببینم داره یا نه، گفت شب واست میارم. حالا باید از کامپیوتر خونه آهنگ سلکت کنم هر چند دلم می‏خواست از کامپیوتر شرکت باشه و دستم تو انتخاب آهنگ باز، ولی نشد.
دوشنبه 17 اسفند 1388

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

هزار بارم که بگم از پریود و پریود شدن متنفرم، کم گفتم. امروز صبح بعده دردسر پریود شدن توی راه و طبق معمول درد و کلن یه جوری بودن، یه کمی گریه کردم. انقدر دلم پُر بود از دست این پریود و کثیف کاریاش که جلوی بچه های شرکت نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اشکام سرازیر شد، البته بیشترش به خاطر این بود که دوستم بغلم کرده بود و داشت دلداریم میداد که عیب نداره و انقدر اعصاب خودتو خورد نکن، نوار بهداشتی و شورت دارم، اگه نداری بهت بدم که گفتم نه همه چی خودم داشتم و از بس نوازشم کرد گریه‏م گرفت. جنبه نوازشم ندارم که!
اون یکی همکارم گفت وقتی ازدواج کنی دعا می‏کنی که خدایا پریود بشم که یه وقت حامله نباشم.
دوشنبه 10 اسفند 1388