امروز صبح داشتم میومدم شرکت که یه صحنهای دیدم که منو برد به چند سال پیش و چقدر حسرت خوردم. یه دختر و پسری تو ماشینشون نشسته بودن و پسره دست دخترهرو گرفته بود یا شایدم دختره دست پسرهرو گرفته بود، اصلن چه فرقی میکنه دستهای همدیگهرو گرفته بودن و دختره داشت با دست پسره بازی میکرد. مثلن ناخنشو میکشید رو دست پسره. یه جاییم شد که دختره دست پسرهرو پرت کرد اونور ولی یه چند ثانیه بعد بازم دستشو گرفت.
یاد خودم و پی جی افتادم که تقریبن همیشه یه دستی رانندگی میکرد، با دست چپش فرمونُ میگرفت، دنده عوض میکرد، بوق میزد، این یکی دستش همیشه مال ِ من بود.
چقدر دلم اون روزارو میخواد که دیگه هیچوقت برنمیگردن.
سه شنبه 18 اسفند 1388