سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

امروز صبح داشتم میومدم شرکت که یه صحنه‏ای دیدم که منو برد به چند سال پیش و چقدر حسرت خوردم. یه دختر و پسری تو ماشینشون نشسته بودن و پسره دست دختره‏رو گرفته بود یا شایدم دختره دست پسره‏رو گرفته بود، اصلن چه فرقی می‏کنه دستهای همدیگه‏رو گرفته بودن و دختره داشت با دست پسره بازی می‏کرد. مثلن ناخنشو می‏کشید رو دست پسره. یه جایی‏م شد که دختره دست پسره‏رو پرت کرد اونور ولی یه چند ثانیه بعد بازم دستشو گرفت.
یاد خودم و پی جی افتادم که تقریبن همیشه یه دستی رانندگی می‏کرد، با دست چپش فرمونُ می‏گرفت، دنده عوض می‏کرد، بوق می‏زد، این یکی دستش همیشه مال ِ من بود.
چقدر دلم اون روزارو می‏خواد که دیگه هیچوقت برنمی‏گردن.
سه شنبه 18 اسفند 1388

۲ نظر:

fafa گفت...

خاطره بوسیه خوشگلی بود... به امید تکرار اون روزا

شیدا گفت...

خدای من

من رو بردی به ...

!