دیروز که با پی جی صحبت میکردم، گفت عمو نمیدونم کی کی بهش گفته مامانت برات یه خرس بزرگ فرستاده!!! یعنی اینو که گفت من مُردم از خنده، تصور اینکه عمو چه فکری کرده که مامان ِ یه آدم به این گنده ای و با این سن و سال براش یه خرس گنده بفرسته.. یعنی دیگه نمیتونستم درست حرف بزنم از بس که میخندیدم، گفتم تو چی گفتی؟ پی جی گفته که نه اونو مامانم نفرستاده و دوستم فرستاده. البته مطمئنم که همینم با خجالت گفته.
خب از اونجایی که کامبیز به من گفته بود خودش میره پیش پی جی، من این خرسه رو هم به اون دو تا کادوی دیگه اضافه کردم که اینم ببره، تازه این خرسه رو خود پی جی برام خریده بود، میدونستم از دیدنش تعجب میکنه به خاطر همین بهش گفته بودم که یه چیزی میبینی که تعجب میکنی ولی من برات توضیح میدم. بعد با همون روش خاص خودش پرسید که برای چی اینو براش فرستادم، گفتم با یه تیر 3 تا نشون زدم، اول اینکه خودت میدونی من چقدر این خرسه رو دوست دارم، پس یه چیزی رو که خیلی دوستش داشتم فرستادم برای تو.
دوم اینکه اینو فرستادم تا بدونی که باید بمونی تا زمانی که منو ملاقات کنی و بهم برش گردونی. سومم اینکه موقع اومدن خودم بارم کمتر باشه.
سه شنبه 9 تیر 1388