پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

چقدر ِ چقدر، نمی دونید چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم قد کیت _دختر معروفه لاست_ 165 سانتیمتره. بعدش نمی دونید چقدر خوشحال‏تر شدم وقتی فهمیدم قد کلیر _بازیگر لاست، مامان آرون_ 157 سانتیمتره.
پنجشنبه 1 مرداد 1388

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۸

آیا جواب سلام بیننده به گوینده ی اخبار واجب است؟

جواب یک مسئله شرعی از رادیو معارف
برنامه ی پرسش و پاسخ، رادیو معارف:
شنونده: الو؟
مجری: سلام العلیکم، خودتونو معرفی بفرمایید و بعد سوالتونو از حاج آقا مطرح کنید.
شنونده: من خانم فلانی، دانشجوی ِ رشته‏ی فقه و الهیات در مقطع کارشناسی ارشد هستم و سوالم از حاج آقا اینه که با توجه به واجب بودن جواب سلام، می خواستم بدونم وقتی مجری یا گوینده های اخبار و … در تلویزیون به بیننده ها سلام می کنن، آیا جواب دادن برای بیننده ها واجبه یا نه؟ با تشکر از برنامه‏ی خوبتون.
حاج آقا: در این مورد بین آقایون مراجع هم بحث هست!!!!
عده ای معتقدند که: بله واجبه، چرا که در این مورد تنها فاصله‏ی بین طرفین زیاده وگرنه سلام، همان سلام است و جوابش واجب.
اما عده‎ی دیگری از فقها نظرشون بر این است که: نه چون مجری به شخص خاصی سلام نمی کنه و به بینندگان در مجموع سلام می کند، پس جواب ِ سلام بر تک تک بیننده ها واجب نیست.
اما احتیاط واجب بر آن است که اگر برنامه زنده بود دادن ِجواب سلام واجبه، اما اگر برنامه تولیدی بود، به این معنی که در همین زمان مجری در استودیو در حال اجرای برنامه نیست و این برنامه قبلاً ضبط شده، جواب سلام مستحب است نه واجب.
شنونده: خیلی ممنون حاج آقا از جواب ِ کاملتون.
سه شنبه 30 تیر 1388

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

چهار تا سیب، یه دونه شلیل، یه دونه آلو، قبلشم یه دونه خیار، سیبش از این سیب کوچولوا بود، یه تیکه از شلیله هم افتاد زمین، نشد بخورمش!
یکشنبه 28 تیر 1388

شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

یه نخ کوچولو در حد 1 یا 1.4 سانتی‏متر از دوخت کناریِ داخلیِ شلوارم مشخص بود. بعد از 7-8 ماه یا نمی دونم چقدر که این شلوارُ خریدم، امروز صبح با قیچی بریدمش. تازه خیلیم آزارم میداد. :دی
شنبه 27 تیر 1388

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

نیمانی (Nimany)

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران
یا نه دریایی‌ست گویی واژگونه بر فراز شهر،
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب‌های وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران
چشم‌ها و چشمه‌ها خشکند، روشنی‌ها محو
در تاریکی دلتنگ، همچنان‌که نام‌ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ای امید جان بیداران
بر پلیدی‌ها که ما عمری‌ست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟

فکر می‏کردم قبلن گذاشتمش تو وبلاگم ولی هر چی گشتم نبود، الان دارم اینو گوش میدم. خداست.
مدتها بود که تو شرکت آهنگ گوش نداده بودم یا اگه یکی دو باری هم اینکارو کردم با هدفونی که پی جی بهم داده بود بوده. هدفون وصل کردم به کامپیوتر چون بعضی مواقع می خوام زبان گوش بدم برای کلاسم البته نه بیشتر، بهش احتیاج دارم و نمیشه همه رو ملزم کرد که اونام به زبان من گوش بدن؛ هر چند هیچکس دیگه هیچیو رعایت نمیکنه.
الان که خودم تنهام تو شرکت، اسپیکر رو وصل کردم و آهنگ داریوش حرکت از این بیش شتابان کنیم و آهنگ سر اومد زمستون رو گوش میدم، خیلی وقت بود خودمو محروم کرده بودم ازش.
بیشتر داره دلم برای خودم میسوزه؛ کاش چیزایی که خودمو محروم کردم ازشون فقط در همین حد بود. از خودم معذرت میخوام.
امتحانمم خوب بود.
سه شنبه 23 تیر 1388
دلم برای روزای شاد بودنم تنگ شده حتی.
خدا هم اگر وجود دارد حق ندارد انقدر بی انصاف باشد

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

یه احتمال دیگه‏م امروز صبح به ذهنم رسید؛ ممکنه برگشته باشه ایران!
به شماره ای که چند روز پیش افتاده بود و یه احتمال کوچولو میدادم شاید اون بوده باشه دیروز عصر زنگ زدم. امیدوار بودم اشغال باشه ولی نبود. پس شماره داخل ایرانه. الان از همون شماره تماس گرفتن برای فروش کپسول آتش‏نشانی!
سه شنبه 23 تیر 1388
بغضمُ چیکارش کنم به نظرتون الان؟
هی قورتش میدم، هی میاد دوباره لامصب.
اگه اتفاقی براش افتاده باشه دیگه کلاس زبان نمیرم، یعنی نمی‏تونم برم.
انگیزه‏م اونه فقط.
بی خبری بدترین درد در عالم است.
البته بعضی بر این معتقدند که بی خبری، خوش خبری.
بازم رسیدم به چیکار کنم؟
نه، جدن چیکار کنم؟
چیکار می‏تونم بکنم؟

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

دو سه خط ایمیلی رو که از صبح نوشتم هنوز سند نکردم.
استثنایی
دارم حواسمو پرت می‏کنم، گیر ندید.

دلتنگی واژه ای ست که به احساس الان من می‏گویند

فردا امتحان دارم؛ هنوز هیچی نخوندم و ظاهرن قرار هم نیست بخونم.
تا آخر امروز 9 روزه که ازش خبر ندارم؛ تماسهام با شنیدن ایت ایز........ اند بیزی رایت ناو بی جواب می مونه. صبح بین خواب و بیداری داشتم موارد احتمالی که ممکن هست رخ داده باشه تا او جواب نده رو در ذهنم مرور می‏کردم.
1. موبایلش را گم کرده_این بهترین حالت و گزینه ست_ قبلن یک بار وقتی داخل ایران بود اتفاق افتاده بود، داخل یک تاکسی ولی راننده تاکسی آدم خوبی بود و تماس گرفته بود، شاید آدمهای اونجا انقدر خوب نیستن!
2. موبایلش در کنارش‏ئه و خودش جواب نمی‏ده چون فکر می‏کنه ممکنه من باشم ولی آیا حتی ساعت 5 و 6 بعد از ظهر ِ اونها که هیچوقت این موقع من تماس نگرفته بودم یا ساعت 12 ظهرشون؟! در ضمن در آخرین صحبتها تصمیم نهایی رو گرفته بودیم پس نیازی به پاسخ ندادن موبایل نیست.
3. در بیمارستان‏ئه که قبلن هم اتفاق افتاده و اونجا نمی تونسته با خودش موبایل ببره، پس تماسهای من با شنیدن صدای رکورد شده‏ش بی جواب می مونه. گزینه بسیار محتملی ست.
4. دلم نمیاد اینو بنویسم ولی گزینه آخر اینه که مُرده باشه. پس هیچوقت دیگر جواب نخواهد داد.
نه تنها دلتنگی واژه ای ست که به احساس الان من می‏گویند، بلکه سر در گمی، احساس یاس و اندوه فراوان را نیز به آن اضافه کنید.
دوشنبه 22 تیر 1388

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸

این روزا دستم به نوشتن نمیره، شاید به خاطر اینکه سرم شلوغه و وقت ندارم.
امروز سر کلاس زبان نمی‏دونم چطوری رسید به اینجا که من گفتم: .My fiance has cancer
یه حس عجیب که نمی‏دونی چیه ولی باهاته، قبلش خیلی مزه مزه کردم که بگم یا نه؛ هیچ جایی که منو بشناسن نمیگم ولی نمی‏دونم چرا امروز گفتم. هنوز نمی‏دونم نباید می‏گفتم ولی از عمق دلم ناراحتم. تیچر اولش پرسید چه نوعی؟ گفتم مغز استخوان، اینو دیگه انگلیسیشو بلد نبودم، فارسی گفتم. بعد داشت یه جورایی دلداری میداد که همه می‏میرن و هیچ کس تا همیشه زنده نخواهد بود ولی من دیگه نمی‏تونستم حرف بزنم. می‏ترسیدم بزنم زیر گریه. فقط گفتم: .I pray everyday
پنجشنبه 18 تیر 1388

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸

الان که صدای آمدن مسیج موبایلم آمد، یک احساس عجیبی بهم دست داد. البته می دانستم که از دیشب سرویس اس ام اس وصل شده است ولی تا الان برایم هیچ مسیجی نیامده بود. صدایش را که شنیدم انگار یک صدای آشنای خیلی دوری بود آن ته تهای ذهنم.
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت. مضمون پیامم این بود: اس ام اس را با هم تحریم کنیم. این هم برای اطلاع رسانی است. سند تو آل.
پنج شنبه 11 تیر 1388

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸

آخی، چه مردم باشعوری! برگه ها تا ندارن، آخی!



من حامله نیستم و تا حالا هم حامله نشدم، پس چرا بوی غذاها باعث حالت تهوع در من می شود همانگونه که الان؟
یکی به دادم برسه لطفن.
چهار شنبه 10 تیر 1388