پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸

این روزا دستم به نوشتن نمیره، شاید به خاطر اینکه سرم شلوغه و وقت ندارم.
امروز سر کلاس زبان نمی‏دونم چطوری رسید به اینجا که من گفتم: .My fiance has cancer
یه حس عجیب که نمی‏دونی چیه ولی باهاته، قبلش خیلی مزه مزه کردم که بگم یا نه؛ هیچ جایی که منو بشناسن نمیگم ولی نمی‏دونم چرا امروز گفتم. هنوز نمی‏دونم نباید می‏گفتم ولی از عمق دلم ناراحتم. تیچر اولش پرسید چه نوعی؟ گفتم مغز استخوان، اینو دیگه انگلیسیشو بلد نبودم، فارسی گفتم. بعد داشت یه جورایی دلداری میداد که همه می‏میرن و هیچ کس تا همیشه زنده نخواهد بود ولی من دیگه نمی‏تونستم حرف بزنم. می‏ترسیدم بزنم زیر گریه. فقط گفتم: .I pray everyday
پنجشنبه 18 تیر 1388

۴ نظر:

Mohammad Saboori گفت...

متاسفم

Anonymous گفت...

سلام
خوبين؟؟؟
نميدونم چرا من هميشه با اين قسمت نظرات وبلاگتون مشكل دارم گريه منو در مياره تا بتئنم نظر بذارم.
وبلاگه من هم.ن وبلاگه فقط كمي تغيير كرده.
من همونم كه روزه زنو به همه بازديد كننده هاي خانمه وبلاگم تبريك گفتم و اسمه شمارو فراموش كرده بودم و شما از دستم ناراحت شده بوديد.
يادتون اومد؟؟؟
براتون آرزوي سعادت و خوشبختي ميكنم.

Anonymous گفت...

سلام وستای عزیز و خوب و نازنین و مهربان امیدوارم خوشحال و سلامت باشید.. بعضی واقعیات در زندگی وجود داره که هیچ کس قادر به تغییرش نیست و فق باید راهی رو که بشه باهاش کنار اومد رو پیدا کرد.. به غیر از این زندگی مفید خودمون رو از دست خواهیم داد و با برهم زدن آرامش خودمون حتی کارهائی رو که میتونیم به درستی انجامشون بدیم رو هم قادر به انجامشون نیستیم چون تنها اندیشه و وجودی که بتونه خونسردی و آرامش خودش رو تو شرایط خاص حفظ کنه میتونه درست و بهترین و زیباترین تصمیمهای منطقی رو بگیره.. برات و pj(پی جی) عزیز آرزوی سلامتی و تحمل و شکیبائی و توجه ویژه رو از اهورای مهربان دارم

م.س.ن گفت...

بازهم سلام وستای عزیز نمیدونم چرا این سیستم نظر دهی(کامنت دونی)برای بار اول نظرات رو ناشناس ثبت میکنه ناشناس دوم منم.. در ضمن خوشحال میشم شما رو تو جشن تولدم ببینم.