سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۸

امروز امتحان فاینال وان اُ فور بود؛ دیشب درست و حسابی نخوابیدم، الانم حسابی خسته‏م و کمی هم سرم درد میکنه.
دیروز که با پی جی صحبت می‏کردم، گفت عمو نمی‏دونم کی کی بهش گفته مامانت برات یه خرس بزرگ فرستاده!!! یعنی اینو که گفت من مُردم از خنده، تصور اینکه عمو چه فکری کرده که مامان ِ یه آدم به این گنده ای و با این سن و سال براش یه خرس گنده بفرسته.. یعنی دیگه نمی‏تونستم درست حرف بزنم از بس که می‏خندیدم، گفتم تو چی گفتی؟ پی جی گفته که نه اونو مامانم نفرستاده و دوستم فرستاده. البته مطمئنم که همینم با خجالت گفته.
خب از اونجایی که کامبیز به من گفته بود خودش میره پیش پی جی، من این خرسه رو هم به اون دو تا کادوی دیگه اضافه کردم که اینم ببره، تازه این خرسه رو خود پی جی برام خریده بود، می‏دونستم از دیدنش تعجب میکنه به خاطر همین بهش گفته بودم که یه چیزی می‏بینی که تعجب میکنی ولی من برات توضیح میدم. بعد با همون روش خاص خودش پرسید که برای چی اینو براش فرستادم، گفتم با یه تیر 3 تا نشون زدم، اول اینکه خودت میدونی من چقدر این خرسه رو دوست دارم، پس یه چیزی رو که خیلی دوستش داشتم فرستادم برای تو.
دوم اینکه اینو فرستادم تا بدونی که باید بمونی تا زمانی که منو ملاقات کنی و بهم برش گردونی. سومم اینکه موقع اومدن خودم بارم کمتر باشه.
سه شنبه 9 تیر 1388

هیچ نظری موجود نیست: