دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

احساس خفگی می‏کنم. قلبم می‏خواد وایسه انقدر که داره بهش فشار میاد. چشمام منتظر یه تلنگرن که اشکام سرازیر بشن. فکرم آزاد نمیشه و نمی‏تونم متمرکز بشم روی کارم. خسته‏م. فکرای کوفتی‏م رهام نمی‏کنن. بغض داره گلومو فشار میده.
واقعیتش اینه که همه اینا فقط به خاطر پی جی نیست. همیشه به خدا می‏گفتم خدایا یه معجزه می‏خوام ولی الان دیگه روم نمیشه بهش بگم چند تا معجزه لازمه تا همه چی درست بشه.
خدایا فقط همینو بدون که خسته شدم.

باید برای یه نفر یه سری آهنگ می‏ریختم روی رم موبایل، رم ریدرئه مال ِ سونی اریکسون‏ئه و خود ِ رم مال نوکیا. هر جوری بود باید درستش می‏کردم ولی چیکار می‏تونستم بکنم؟ رفتم از همسایه‏های بالا و پایین پرسیدم هیچکدومشون رم ریدر نوکیا نداشتن، یعنی کلن رم ریدر نداشتن. قبلش زنگ زدم به برادرم ببینم داره یا نه، گفت شب واست میارم. حالا باید از کامپیوتر خونه آهنگ سلکت کنم هر چند دلم می‏خواست از کامپیوتر شرکت باشه و دستم تو انتخاب آهنگ باز، ولی نشد.
دوشنبه 17 اسفند 1388

۱ نظر:

fafa گفت...

معجزه کن ای معجزه گر... ترانه بیژن مرتضوی رو گوش بده حالت رو خوب میکنه...