شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

همین امروز که اولین روز از اون هفت روزیه که قول دادم زنگ نزنم، توی دلم یه بلوایی به پاست که نگو. خدا میدونه این هفت روز رو چطوری باید بگذرونم؟
شده بیشتر از این زمانم با هم حرف نزده باشیما ولی وقتی که مجبوری یه کاری‏رو انجام ندی با وقتی که آزادی ولی خودت انجامش نمیدی خیلی فرق داره، خیلی.
شنبه 2 خرداد 1388

۱ نظر:

ميلتا گفت...

سلام
فكر كن كه يادم رفته باشي

مگه ميشه

خوبي؟
چه اين بلاگت با مزه اس
وستا خوبي؟؟

راستي اون عكس كه پرسيده بودي آره مال خوانساره ولي تو از كجا اون جا رو ميشناسي؟