دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

اینکه همه عالم و آدم در جریان رابطه من و پی جی بودن کاررو خیلی سخت کرده. اینکه هیچکی ِ هیچکی نمی تونه حتی حدس بزنه که من نمی‏خوام یا نمی‏تونم یا مجبورم که پی جی رو بزارمش کنار، گذاشتن کنارش رو خیلی سخت کرده.
نمونه‏ش همین پریشبی که به همکارم گفتم دیگه خسته شدم و اون گفت وقتی این حرف شمارو باور می‏کنم که بفهمم داری به کسای دیگه فکر می‏کنی و من گفتم دارم همینکارو می‏کنم. و اون از تعجب، از باور نکردنش، از اینکه مگه میشه، از اینکه فکر کرد من دیوونه شدم از اتاق رفت بیرون و هیچی نگفت. و دیروز خودش‏رو کُشت که با من حرف بزنه و بفهمه چی شده و من چرا تازگیا به قول خودش انقدر عوض شدم و خیلی سعی کرد از زیر زبونم حرف بکشه ولی مگه من حرف زدم.
فقط بهش گفتم شما از خیلی خیلی خیلی چیزا خبر ندارید و هر فکری می‏تونید بکنید.
فقط اینو بدونید که دارم خفه میشم مخصوصن وقتایی که بهش فکر می‏کنم.
دوشنبه 2 آذر 1388

۱ نظر:

fafa گفت...

رو منم می تونی حساب کنی اگه از پوسته مجازی بودن مقدوره برات که در بیائی ....