پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷

دیدید گفتم که برمی گردد و مرا پُر از شادی می کند.
دیدید که بالاخره برگشت در همان روزهای آخر پاییز، درست روز تولدم دوباره متولد شدم.
برگشت ولی کوله باری از غم روی دوشم گذاشت.. تا کجا می توانم آن را به دوش بکشم؟ تا کجا؟
تا هر جا که بشود، تا هر جا که بخواهد.
با تو خواهم ماند. غمهایت مالِ من، دردهایت مالِ من، همه را بگذار تا در سینه ام جایشان دهم.. تو فقط رنجور نباش بیش از این.
تو فقط شاد باش. امیدوار باش.
دوستت دارم بسیار هنوز...

هیچ نظری موجود نیست: