میدونید چرا؟ چون میبینه بنده هاش انقدر دارن عذاب میکشن ولی هیچ کاری نمیکنه. خب مگه خدا نمی تونه هر کاری بکنه؟ پس چرا به جای نعمت انقدر بدبختی به بنده هاش میده؟ چرا انقدر آزارشون میده؟
خدا جونم بشین یه کم فکر کن جونِ من! آخه چرا انقدر اذیتم میکنی؟ حال میکنی هر شب با چشم گریون بخوابم؟ حال میکنی انقدر زجر میکشم؟
بابا برید بهش بگین بسه دیگه، فهمیدم، غلط کردم، اصلن گُه خوردم، غلط زیادی کردم.
برید به خدا اینارو بگین، بگین بس کنه.. کوتاه بیاد دیگه.. انقدر آوار رو سر ِ من خراب نکنه، انقدر بلا سر من ِ بدبخت نیاره.
اصلن بهش بگین من دیگه نمی خوام زندگی کنم، بگین هر چی میخواسته عمر به من بده برداره بده به یکی دیگه.. هدیه ست دیگه، خب نمیخوام. هدیه نمیخوام.
بهم میگه روزگار که نمیتونه با ما راه بیاد ما باید باهاش راه بیایم، میگه زندگی خیلی قشنگه، ولی دروغ میگه خودم میدونم، زندگی یک چیز تخمی بیش نیست، والسلام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر