دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۷

به کجا چنین شتابان

چه شتابان به کجا، بارسفر ساخته ای
به چه شهری و دیاری همه دل باخته ای

به کجا می روی ای پارسی نیک نهاد
این چنین با عجله تاخته با سرعت باد

از چه حیرانی و سرگشته و مدهوش شدی
من بگویم همه را چون که تو خاموش شدی

راه زرتشت بود فخر تو آیینت
زادگاهش وطنت، مذهب او هم دینت

به به از گفته نیکو و ز اندیشه نیک
به به از کار پسندیده و از پیشه نیک

به به از رونق این مذهب و آیین بهی
به ز پیغمبر پاک چنین دین بهی

باز می پرسمت ای پارسی نیک نهاد
به کجا می روی اینگونه شتابنده چو باد

می سپاری به که آن مادر رنجورت را
به سرای که سپردی پدر پیرت را

گنج فرهنگ اهورایی این دین بهی
وای اگر از سر غفلت همه بر باد دهی

میهنت را و زیارتگه و آتشکده را
می سپاری به که این جمله و جشن سده را

می سپاری به که این سنت و آیینت را
چه کسی تازه کند روشنی دینت را

چه کسی آتش آتشکده را ساز کند
زندو وستا و دعا را چه کس آواز کند

پیرها جمله غریبند و همه چشم به راه
تا در خانه شان را چه کسی باز کند

چه کسی شمع برافروزد و وستا خواند
در بر تربتشان زمزمه و راز کند

چه کسی عود بسوزاند و نذری بدهد
بیتشان با گل خوش رایحه دمساز کند

چه کسی ذکر و دعا خواند و فالی بزند
یادی از شعر خوش حافظ شیراز کند

وای از عاقبت کار دلم می لرزد
به خدا چار ستون بدنم می لرزد

نکند آتش آتشکده خاموش شود
از چنین فاجعه زرتشت سیه پوش شود

نکند خشک شود سبزی آن چک چک سبز
نارکی پیر و ستی پیر فراموش شود

نکند خانه نورانی آن بانوی پارس
کس و یار رها گردد و خاموش شود

نکند غربت و تنهایی نارستانه
بیش از این گردد و از یاد فراموش شود

نکند حرمت بیت و حرم پیر هریشت
از غریبی مثل خون سیاووش شود

ای جوانان وفادار به آیین بهی
شیر مردان هوادار به چنین دین بهی

هر گلی بر سر این مادر میهن بزنید
بر سر خود زده چون جمله گل این چمنید

بی وطن مرگ به از زندگی ننگین است
بی وطن زهر به از شربت بس شیرین است

بس دریغ است که ویران شود ایران عزیز
مامن گرگ و پلنگان شود ایران عزیز

تا ابد زنده و جاوید بمان ای ایران
گرم و تابنده چو خورشید بمان ای ایران

غریب یزدی

هیچ نظری موجود نیست: