امروز صبح سر کار اومدنی یه دختره و پسره تو خیابون داشتن دعوا می کردن. اولش پشت من بودن و من نمی دیدمشون، فقط صداشونو می شنیدم. یه خورده قدمهام رو آرومتر کردم که ازم بزنن جلو و یه کمی ببینمشون.
یه دختر، پسر خیلی جوون. پسره به دختره گفت: من زن گرفتم، دختر کوچولو که نگرفتم. ولت می کنم میرما به حضرت عباس. دخترهم مثل ابر بهار داشت گریه میکرد.
دلم از همین دعواها میخواد یعنی! البته یه خورده لایتتر باشه بهترتره!
سه شنبه 4 آبان 1389
یه دختر، پسر خیلی جوون. پسره به دختره گفت: من زن گرفتم، دختر کوچولو که نگرفتم. ولت می کنم میرما به حضرت عباس. دخترهم مثل ابر بهار داشت گریه میکرد.
دلم از همین دعواها میخواد یعنی! البته یه خورده لایتتر باشه بهترتره!
سه شنبه 4 آبان 1389
۲ نظر:
اصولا دعوابده
ولي تو زندگي يه كوچولوش خوبه به شرطي كه آخرش ختم به خير شه و باعث دوست داشتن بيشتر شه
منم دلم دعوامی خواد چون بعدش اشتی کردنه خیلی خوبه
ارسال یک نظر