شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

یه جور درد دل دیگه...

پنج شنبه هفته گذشته یعنی 23 آبان محترم، بنده بعد از مدتها سر و کله زدن با خودم رفتم خرید.. چون اصولاً تو اینجور مسائل مثل خرید و نوشتن بنده تنبل هستم.. مخصوصاً اگر که قرار باشد به تنهایی مجبور به انجام این قبیل کارها باشم...
رفتم میدان هفت تیر محترم! که یک عدد کاپشن (نمی دانم واحد شمارش کاپشن چه می باشد!!!) ابتیاع نمایم.... تقریباً تمام مغازه ها را یکی یکی سرک کشیدم، قربان خودم و قد و بالای خودم بروم که هر چه برایم می آوردند کمی تا قسمتی بزرگ بود، البته تقصیر اندام بینوای من نبود، چون سایز من مدیوم می باشد، خب من چه کنم که این تولید کنندگان یک عدد کاپشن فکر کرده بودند که چون زمستان است و سرد، الزاماً همه از زیر مانتوی بزرگوارشان حتماً انبوهی لباس به تن می کنند که لاجرم سایز کوچکتر از لارج به درد کسی نمی خورد... خلاصه از آنجایی که می گویند جوینده یابنده می باشد، پس بنده که بسی جستجو نمودم، بالاخره یک عدد (همان واحد شمارش کاپشن) به سایز و اندازه خودم پیدا نمودم که مبلغ ناچیز 48.800 تومان هزینه ابتیاع آن بود..
بنده که در همان شب بیشتر از 58.500 تومان در جیب و کیف خود نداشتم و قبل از آن هم 10.000 تومان آن را خرج کرده بودم، ماندم به چه کنم؟ چه کنم؟!!

دل را به دریا زده و پیش خود گفتم که حالا یا به خاطر 300 تومان کاپشن را از من پس می گیرند و به مانند الیور تویست بینوا مرا از آن مغازه شیک بیرون می اندازند، یا دلشان به حال ما می سوزد و می گویند اصلاً قابل شمارو هم ندارد...

البته این را هم توضیح بدهم که در میدان هفت تیر محترم، تمام اجناس و مانتو و پالتو و یک عدد کاپشن قیمتهایی مقطوع دارند و یک قران تخفیف مجازاتی دارد بس عظیم..... پس اگر فکر می کنید که 300 تومان که چیزی نبود و بیشتر از اینا باید تخفیف می گرفتی، باید بگویم زهی خیال باطل!!

خلاصه از طبقه دوم به پایین، نزدیک دستگاه و شمارش و صدور فیش مشرف شدیم، که کلی ازمان تشکر کردند که از آنها خرید کردیم و کلی هم تبریکات بهمان گفتند که یک عدد کاپشن بر شما مبارک باشد...

ما هم تشکر کردیم و قبل از اینکه بخواهیم ضایع شویم گفتیم بهتر است خودمان زودتر بگوییم تا شاید مورد عفو قرار بگیریم...
گفتم ممنون ولی یک مشکلی هست، فرمودند چه مشکلی؟ گفتم بنده بیشتر از 48.500 تومان به همراه ندارم متاسفانه.. با کلی مِن مِن گفتند که حالا عیبی ندارد، ما به هیچکس تخفیف نمی دهیم ولی حالا چون شما هستی! من مانده م که یعنی من انقدر مهم بودم و اینها مرا از کجا می شناختند که به خاطر من 300 تومان تخفیف دادند و منت بر سر بنده گذاشته و فیش 48.500 تومانی صادر کردند...
ای من بنازم این شهرت رو....

بالاخره بنده به سلامتی موفق گردیدم یک عدد کاپشن شیک ابتیاع نمایم و از همه مهمتر اینکه در میدان هفت تیر محترم 300 تومان تخفیف بگیرم...


از آنجا که خارج شدم، تازه فهمیدم چه خاکی بر سرم شده و خبر ندارم.... پولی در کیف نمانده بود برای به خانه رفتن.... یک عدد بلیط و یک سکه 25 تومانی بیشتر در کیف بنده نبود... گفتم با اتوبوس می روم، رفتم ایستگاه اتوبوس دیدم ای دل غافل اتوبوس ریالی می باشد، حالا چه خاکی بر سر بریزم؟!

دیدم تنها راه چاره استفاده از متروی عزیز می باشد، سریع خودم رو به اولین ایستگاه مترو در همان میدان هفت تیر که چندین ایستگاه دارد، رساندم و چون کارت داشتم خیالم راحت بود که می توانم سوار شوم.. حالا اگر می دیدم که شارژ کارتم هم تمام شده، شب جمعه هم بود می توانستم همان جاها یک جایی برای خودم در نظر بگیرم و سرم را به پایین انداخته و دستم را تا حد کمی به جلو بیاورم.... ولی خدا که می داند من آدم آبروداری هستم نخواست که این بلا سرم بیاید...

از مترو که پیاده شدم باید سوار اتوبوس می شدم، در آن سرمای سخت و جانسوز مدت طولانی برای آمدن اتوبوس به انتظار ایستادم و همه اش زیر لب دعا می کردم که اتوبوس بلیطی باشد نه ریالی.... چون حتی 100 تومان هم نداشتم که به اضافه آن 25 تومان را به راننده بدهم، بعد از اینکه کلی نزد پروردگار دعا نمودم، یک دفعه یادم آمد که در کیف پولم یک قسمتی هست که چند تا اسکناس 100 و 50 و 20 تومانی و البته یک عدد! اسکناس (واحد شمارش پول دیگر چه می باشد؟!) یک دلاری آمریکا موجود می باشد که البته اسکناس های 100، 50 و 20 تومانی در حد هدیه بودند که سالها قبل دوستان و همکاران محترم به عنوان عیدی و غیره هدیه داده بودند...
هر چند که دلم نمی خواست آنها را خرج کنم ولی کمی خیالم راحت شد که اگر خدا قبول ننماید که اتوبوس بلیطی بفرستد من مجبور نخواهم بود وسط خیابان بمانم.. ولی اینبار هم خدا به حرف دل بنده گوش فرمودند و اتوبوس بلیطی فرستادند، خدایا تشکر می کنم بسیار......

و اینچنین بود که بنده با خرید یک عدد کاپشن بسیار مشعوف شدم....
جایتان خالی...

هیچ نظری موجود نیست: