پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷

ترافیک یا رابطه نامشروع

نمی دانم از کجا بنویسم؟! از ترافیک 2 ساعته دوشنبه شب که نمی دانم این مردم ما چه مرگشان می شود وقتی یه روز تعطیلی داریم!!

یادم رفته بود فردای دوشنبه یعنی سه شنبه به یمن یکی دیگر از اعیاد اسلامی باز تعطیل می باشد... مسیر حداکثر نیم ساعته را 2 ساعت در ترافیک زیبای تهران ماندم، داشتم به پدر و مادر نمی دانم کی لعنت می فرستادم که دیگر صبرم تمام شد... پیاده شدم و بقیه مسیر را پیاده رفتم، همراه با کمی دویدن...

ولی این پای لامصب هم یاری نمی کرد، انقدر این ساق پا درد گرفته بود که فکر کردم الان از وسط می شکند، هی همه بگویند جوان مانده ای، چه فایده، خودم که بهتر می دانم از اثرات پیری زودرس می باشد البته...

آخر چه مرگتان می باشد لامصبا؟ یک روز تعطیلی ست، بروید در خانه هایتان لم دهید، تخمه بشکنید و انقدر برنامه های مزخرف صدا و سیما را ببینید تا بترکید، خب چرا می ریزید در خیابانها و انقدر راه بندان به وجود می آورید؟ ای بر پدر و مادرتان لعنت!! آهان یادم آمد داشتم به پدر و مادرهای همینها لعنت می فرستادم همان شب....

شهرداری تهران که بدبخت تمام تلاشش را برای شماها ببخشید ماهای نمک نشناس انجام داده، پس ما چه مرگمان است؟!

بگذریم، نمی دانستم از ترافیک آن شب بگویم یا آن پسر بدبختی که مچ زن 19-20 ساله اش را هنگام رابطه نامشروع با فرد دیگری گرفته است... نمی دانم به کدامشان باید حق داد، به مردی که هنوز یاد نگرفته چگونه با همسرش رفتار کند یا به دخترکی بازیگوش که تعهدی حتی برای خودش قائل نیست...

یا به سرمای صبح امروز که با اینکه می دانستم هوا سرد است، لباسم کم بود و هی تند تند راه می رفتم تا گرمم شود، آنقدر گرمم شد که می خواستم لباسم را دربیاورم، در ماشین که نشستم حسابی گرمم شد، به خاطر قرص نصفه شب دیشب که حسابی خواب آور می باشد، انقدر خوابم میامد که فکر کنم یه چند تایی خواب هم دیدم، پیاده شدم، دوباره سردم شد.. تند تند راه رفتم گرم شد....

هیچ نظری موجود نیست: