پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

راستش حرف واسه گفتن زیاده ولی حوصله گفتنش‏رو ندارم. از پی جی بگیر تا همکارای تو شرکت.
آخرین صحبتم با پی جی سه شنبه شب بود، یه بار سنگینی رو دوشم بود که خواستم کمکم کنه که تحمل اونهمه بارو نداشتم و البته شاید یه بهانه که هر دفعه یه بهانه‏ای برام هست. مربوط به خودم نمیشد، مربوط به دو تا از همکارام. یه آقای متاهل و یه خانم مجرد. آقای متاهل که هرگز فکر نمی‏کردم حرف از جدایی از همسرش‏رو ازش بشنوم، داره از همسرش جدا میشه و البته ظاهرن خانم تقاضا داده و این آقا اصلن دلش نمی‏خواد این اتفاق بیفته و گفت تا اونجایی که بشه سعی می‏کنم جلوش‏رو بگیرم. از اون طرف خانم همکار مجرد که واسه خودش دوست پسر داره و کلی ادعای عاشقی ِ دوست پسرش‏رو می‏کرد بعد از اینکه می‏فهمه آقای متاهل ممکنه از خانومش جدا بشه، بهش گیر داده که بعد از اینکه جدا شدی با من ازدواج کن. یعنی الان دارم به راحتی اینجا می‏نویسم ولی مگه من تونستم یا می‏تونم این موضوع‏رو هضمش کنم؟
انقدر تو این دو سه روزه حرفای عجیب شنیدم که داشتم شاخ در می آوردم. این آقا اصولن همیشه با من راحتتر از بقیه هست چون مدت بیشتری نسبت به بقیه منو می‏شناسه. و اینارم این آقا بهم گفت که این دختره بهش گیر داده و از این حرفا. داستانش طولانیه که نمیشه همه‏رو اینجا گفت.
شب تا رفتم خونه اول به خواهرم گفتم در این جهت که این آقا از من همفکری می‏خواست که چیکار کنه. چون می‏گفت چه 1 درصد چه 99 درصد احتمال داشته باشه که خانومم ازم جدا نشه، اگه این دختره کاری بکنه مثلن زنگ بزنه به خانومم یا خونه‏م همه چی داغون میشه و دیگه هرگز نباید فکر کنم که ممکنه خانومم برگرده. به من گفت نمی‏تونم خیلی باهاش بد برخورد کنم چون می‏ترسم بدتر بزنه همه چیو داغون کنه.
اینارو که به خواهرم گفتم، گفت داره دروغ میگه. گفتم یعنی چی؟ چرا باید دروغ بگه؟ گفت نمی‏دونم ولی مطمئن باش همه چیو راست نمیگه. کلی هم اینجا هنگ کردم.
بعد با پی جی صحبت کردم و این جریانو بهش گفتم، گفت به نظر من این آقا داره به خود تو پیشنهاد میده. دیگه بیشترتر هنگ کردم. البته به پی جی توضیح دادم که این نمی‏تونه درست باشه چون اون موضوع پی جی‏رو میدونه، درسته همه چیو نمی‏دونه ولی در کلیت ماجرا هست و هم اینکه می‏دونه من تو عشق با پی جی هستم.
خلاصه که اندر تعجب این موضوعات موندم و هر چند که به من ربطی نداره ولی اصلن هیچوقت دوست نداشتم همکارم از خانومش جدا بشه مخصوصن اینکه می‏دونم خودشم اصلن دلش نمی‏خواد این اتفاق بیفته و مخصوصن‏تر اینکه این آقا با کلی زحمت و مخالفت خانواده‏ش تونسته بوده با خانومش ازدواج کنه.
خوب شد گفتم حوصله ندارم چیزی بنویسم، اگه حوصله داشتم چیکار می‏کردم!
پنجشنبه 19 فروردین 1389

۲ نظر:

شیدا بانو گفت...

سلام دختر گل چطوری؟
خوبی؟
من با نظر پی جی و خواهرت موافقم
احیانا" این آقا همونی نیستند که وقتی قصد کردی مست بشی گفت کمکت می کنه و همینجا تو شرکت پیشت می مونه
و گفتی خیلی موقر و ازدواج هم کرده
...
از دختری مثل تو دیگه باید بعید باشه که گول ظاهر مودب آدمها را بخوری عزیزکم
به قول خواهرت به نظر نمی رسه این آقا همه چیز رو راست گفته باشه
یه جای کار می لنگه
نمیشه در این موارد حرف یک طرف ماجرا را 100% باور کرد
شاید اصلا" طلاقی در کار نباشه!!!
یا اگه هست چه دلیلی داره خانومش تقاضا داده باشه؟؟!! مگه این آقای مودب و موقر چه رفتاری نشون داده؟
نمی خوام بدبینت کنم اما ما دخترها وجود و قلبهای پاکی داریم باید مواظبش باشیم.
پی جی چطوره؟ وضع جسمی اش را می گم.
به نظز گزینه مناسبیه برای تو بخصوص که داغترین عشقه مهربون ترین و ...
هر چند دوری اش و نبودنش در اون شبهایی که در تنهایی بهش نیاز داری آزارت میده.


راستی عجب شرکتی دارید ها :D

م.س.ن گفت...

سلام بانو..: (بانو که بدتون نمیاد خدای نکرده)سلام عزیز و خوب و مهربون و نازنین و گرامی امیدوارم که خوشحال و سلامت باشید.. خیلی خوشحال شدم از اینکه خوب و سلامت و سرحالید.. و خیلی خوشحال تر از اینکه درست زمانی که بنده بسیار نگرانتون بودم تونستم از راه دور این نگرانی و دلتنگیم رو به شما انتقال بدم پس بدونید که درونغ نگفته بودم و واقعاً دلتنگ و نگران بودم و باز بدونید که من چه دوست خوبی هستم- من هم فکر می کنم که این آقا یه جورایی میخواد جلب توجه کنه آخه تا اونجایی که من می فهمم و تجربه مذکر بودن رو دارم هیچ مردی به خودش اجازه نمیده جلوی به خانم از این حرفها بزنه و توجه خانم دیگری رو به یه خانم دیگه بگه مگه نقشه شومی تو سرش باشه و یا اینکه از یه کمبودی تو درونش رنج ببره..
*** اینقد بدم میاد یکی به شما بگه گلم.. نمیدونم چرا***
من که میگم از این شرکت استعفا بدید و برای خودتون مستقل یه شرکت راه بندازید ماشالله خودتون یه پا استادید برای خودتون والله..