یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

بالاخره گربه‏هه نجات پیدا کرد با یه عملیات ضربتی مثل کبرا 11. این آقای همکار ما که دید ما هی داره دلمون میسوزه و میخوایم زنگ بزنیم آتش نشانی، دست به کار شد.
اول رفت پایین و یه کمی محاسبات انجام داد. بعد یه کارتن برداشت، چسب کاریش کرد که محکم بشه، دو تا طنابم خرید (خب نمی‏دونم واحد طنابایی که پیچ شدن یا بسته شدن چیه!) و بستش به کارتنه.
از من پرسید گوشت نداری؟ گفتم چی؟ گفت گوشت. گفتم یعنی چی، می‏خواید چیکار؟ خلاصه فهمیدیم که می‏خواست بندازه تو کارتنه. رفتم از تو غذام که قرمه سبزی بود یه تیکه گوشت برداشتم و آوردم و آقای همکار انداخت تو کارتن.
با اون یکی همکارم که برنامه نویس ِ مملکته رفتن رو پشت بام خودمون، کارتنه رو انداختن رو پشت بامی که گربه‏هه روش بود.
حالا مگه گربه‏هه میرفت توش! همسایه‏هام همه نظاره گر عملیات جسورانه همکارای ما بودن.
ما هم از پنجره داشتیم نگاه می‏کردیم و هی با گربه‏هه حرف میزدیم که خرش کنیم بره تو کارتنه. خلاصه یه کمی بعد رفت توش که گوشته رو برداره، تا نصفه رفته بود که همکارم کشیدش بالا، می‏خواست تا زمین بفرستش پایین که گربه‏هه انقدر هول کرد که وسط زمین و هوا افتاد پایین.
ما گفتیم مُرد دیگه، به همکارم می‏گفتیم راحت شدید کشتینش؟! ولی نمرده بود و سالمم بود فقط فهمیدیم که چقدر بی‏عرضه بود این گربه.
الانم داره تو کوچه واسه خودش قدم میزنه.

بعد از همه این ماجراها خواهرم زنگ زد و خبر داد که شوهرعمه‏م فوت شد امروز صبح. خیلی حالم گرفته شد، خدا رحمتش کنه و به عمه‏م و بچه هاش صبر بده.

هیچ نظری موجود نیست: