دیشب خوابتو دیدم، یه خواب قاتی پاتی بود.. من گلوله خورده بودم تو خیابون، تو دور وایساده بودی و نمیدونستی اونی که افتاده منم... داشتم میمُردم ولی همه چیو میفهمیدم.
بعدش تو اومدی نزدیکتر ُ دیدی که منم.... اینجا دیگه کات شد..
تو پلان بعدی دیدم ما داریم با هم زندگی میکنیم ولی من دچار معلولیت شده بودم، یعنی دیگه آدم سابق نبودم، همش احساس میکردم که تو تحمل منو نداری و خسته شدی از من.
سر میز بودیم، یکی دیگهم اونجا بود ولی نمیدونم کی بود، داشتم شروع میکردم به حرف زدن که بهتره از همدیگه جدا بشیم، نمیخواستم تو بیشتر از این منو تحمل کنی... دیگه نفهمیدم چی شد، ساری.
شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷
خواب
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر