چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

همونطور که می‏دونید 40 هفته نذر امامزاده صالح داشتم که از پارسال رفتم و تموم شد. بعده اینکه تموم شد دلم یه جوری بود، انگار دیگه نمی‏تونستم که نرم، به خاطر همین دوباره شروع کردم به رفتن، تصمیم داشتم هر هفته برم، حالا یا 40 هفته یا تا زمانی که کارم درست بشه و برم که ممکن بود بیشتر از 40 هفته طول بکشه یا کمتر.
تا 11 هفته هم رفتم ولی امروز که میشد دوازدهمین هفته دیگه نرفتم. خیلی غمگین بودم. هزار تا فکر تو ذهنم چرخ میزد. از یه طرف می‏گفتم شاید خدا داره صبر منو امتحان می‏کنه، از طرف دیگه فکر می‏کردم خب من اگه باید این موضوع رو تموم کنم که دیگه نمی‏تونم به خاطرش دعا کنم. خلاصه از نرفتنم ناراحت بودم ولی نمی‏خواستم که برم.
اگه بگم بهش فکر نمی‏کنم دروغی گفتم که قابل باور نیست، دارم سعی می‏کنم که بهش فکر نکنم ولی بازم صبح که از خواب پا میشم اسمش اولین چیزیه که به ذهنم و به زبونم جاری میشه.
منی که سالها قرآن نخونده بودم، بعد از فهمیدن بیماریش تصمیم گرفته بودم یه دور کل قرآن‏رو بخونم، هنوز تموم نشده ولی اینو ول نکردم و هنوز دارم می‏خونمش. ولی دیگه قبلش هیچ دعایی نمی‏کنم، انگار نمی‏تونم که دعا کنم.
بعد از اینم تصمیم دارم به آدمای دور و برم بیشتر فکر کنم، یعنی اگه کسی پیشنهادی بده فکر نکرده نمی‏خوام که جواب رد بدم یا شاید بهتره بگم دارم تلاش می‏کنم یکی‏رو جایگزین کنم. هیچ وقت دوست نداشتم اینطوری بشه. می‏ترسم با کسی زندگی کنم ولی همچنان تو زندگی قبلی و در فکر شخص دیگه‏ای غرق باشم.
برام دعا کنید لطفن، خودم دیگه نمی‏تونم، شما دعا کنید.
چهارشنبه 2 دی 1388

هیچ نظری موجود نیست: