سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

شراب تلخ می‏خواهم که مردافکن بود زورش

این مدت چقدر فیلم بازی کردم خدا می‏دونه چون هیچوقت نخواستم و نتونستم که بزارم کسی بفهمه. شدیدن داغونم، دیشب قبل ِ خواب یه عالمه گریه کردم که امروز با صورت و چشمای پف کرده اومدم سر کار و همه داشتن می پرسیدن که چی شده ولی من کم بودن ِ خوابمو بهونه کردم.
تو این مدت خیلی دلم خواسته برای یه روز یا یه لحظه‏م که شده بتونم از دست این فکرا و غمها راحت بشم.
یه همکار دارم که تقریبن سه سالی هست می‏شناسمش، متاهل هم هست و البته متعهد. تقریبن دیگه خیلی با هم راحتیم، نه به صورت ِ بدش، کاملن خوب. طوریکه چند روزه که بهش گفتم خیلی دلم می‏خواد یه بار انقدر مشروب بخورم که مست شم. من همینجوری گفتم ولی اون به حرفم فکر کرده بود. تقریبن یه ساعت بعدش اومد و گفت من می‏تونم براتون بیارم ولی زمان و مکانش با خودتون.
کلی حرف زدیم که کجا باشه و دلم نمی‏خواد تنهایی اینکارو بکنم و از این چیزا که دوست پی جی رو که همکارم دیدتش و می‏شناستش و هم اینکه یه جورایی آمریکاییه، یعنی اونجا بزرگ شده رو بهم پیشنهاد داد.
همون موقع دوست پی جی که برای کار خیلی بهم زنگ میزنه، زنگ زد و گفتم چه حلال زاده‏ست. بهش گفتم دلم می‏خواد یه بار مست ِ مست شم. اولش هیچی نگفت. بعد گفتم می‏تونی کمک کنی؟ گفت باشه.
اولش پرسید که تا حالا خوردم یا نه؟ و اینکه چه جوری بوده؟ گفتم یکی دو بار با پی جی خوردم ولی اونقدری نبوده که هیچی حالیم نبوده باشه فقط دست و پام شل شده بود. یه بار دیگه‏م مال چند سال پیش بود که پی جی رفته بود اتریش که مثلن من فراموشش کنم و همون موقع‏ها دوستم و دوست پسرش که می‏خواستن مثلن به من کمک کنن بهم مشروب دادن که واسه خودش یه ماجرای طولانی داره که بعدن من با چه مکافاتی این دو نفرو از سرم باز کردم.
دوست پی جی آخر سرم وزنمو پرسید که ببینه چقدر مشروب، مستم می‏کنه و خلاصه قول همکاری داد :دی
ولی گفت بابا و مامانش تا یکی دو ماهه دیگه ایرانن و نمیرن آمریکا. خلاصه هیچی زد تو حالم. حالا کی بشه خدا میدونه.

انقدر داغونم که هیچی آرومم نمی‏کنه. امروز بعده کلی زد و خورد و شوخی و خنده با همکارا که البته رئیس شرکت نبود، رفتم تو اتاق همون همکار. یه نخ سیگار داشت، روشن کردم و شروع کردم به کشیدن.
بلد که نبودم، چند باری سرفه کردم و دو تا دیگه از دخترا هم اومدن و هر کدوم یکی دو پُک کشیدن.
بعدش به آقای همکارم اصرار کردم که بره یه پاکت بخره و یکی یه دونه هم به ما بده، چون قبلیه همون یه دونه‏رو داشت. اولش قبول نمی‏کرد ولی آخر رفت. هر کدوم یه نخ کشیدیم. مطمئنم اینا فهمیدن من یه چیزیم هست ولی به روی خودشون نمیارن.
اینم بگم که همین همکارم با اینکه خیلی خانومش رو دوست داره و من واقعن هیچی ازش ندیدم به غیر از متعهدی بعدش که بچه ها رفتن اومد به من گفت خب میشه مشروبم بیارم همینجا و یه روزی که بچه ها رفتن شما یه کمی بخور. گفتم من می‏خوام مست شم، گفت خب نه اون نمیشه دیگه.
ولی مطمئنم خیلی دلش می‏خواد خودش همون کسی باشه که من در کنارش مست میشم، با اینکه دوست پی جی رو خودش بهم پیشنهاد داد ولی دوست داره که خودش شرایطش رو می‏داشت ولی نداره. نه اینکه فکر کنم شاید بخواد کاری کنه که این احتمالش واقعن صفره مگه اینکه خودشم انقدر مست باشه که نفهمه چیکار داره می‏کنه.
بیشتر دلش می‏خواد ببینه من چه جوری میشم، چیکار می‏کنم و از همه مهمتر اینکه چی میگم. چون هزار بار بهم گفت که موقع مستی چیزایی آدم میگه که هیچوقت در حالت عادی نمیگه. از اونجایی هم که مطمئنه یه اتفاقی واسم افتاده این عطش ِ بودن ِ من ِ مست در کنارش‏رو بیشتر کرده.
حتی یکی دو بار بهم گفت هر وقت این اتفاق افتاد یعنی من رفتم پیش دوست پی جی و مشروب خوردم و مست شدم حتمن براش تعریف کنم اون چیزایی‏رو که یادم مونده.

پ.ن: می‏دونم خیلی خوب تعریف نکردم و کلی سوال و ابهام تو ذهنتون به وجود اومده ولی به مرور شاید بتونم شرایط رو بیشتر توضیح بدم، مثل شرایط شرکت، تعداد نفرات، دوست پی جی و مدل ِ رابطمون، همینطور آقای همکارم.
سه شنبه 24 آذر 1388

۶ نظر:

سیفتال پلنگ گفت...

سلام وستا جونی .. شیرین زبونی من . حالت خوبه . وستا جونی مرسی که حال منو پرسیدی . من دوستت دارم گول اون همکار چشم دریده ات رو نخوری ها . اگه هم خواستی مست شی خیلی هم خوبه مثل من برو تنها تو اتاق خودت یه جشن حسابی برای خودت بگیر و با یه موزیک ملایم حالشو ببر .

عباس گفت...

سلام
نخور هیچوقت چون بعد از خوردنش و جدا شدن از این دنیا بعد از چند ساعت بر میگردی و تمام اون افکار هنوز با تو مونده و مشکلت حل نشده
خداحافظ

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز و خوب و نازنین . پیشاپیش یلدای زیبا رو بهت تبریک میگمو از اهورای بزرگ بهترینها و زیباترینها رو برات آرزومندم . من هم نظرم اینه که همه اینها یک مسکنه البته میتونه تأثیر مقطعی داشته باشه اما مشکل اصلی را خذف نمیکنه . تازه بعد از یه مدت خودش تبدیل به یه درد و مشکل بزرگ میشه. خواهش میکنم خیلی مواظب خودتون باشید . من واقعاً خیلی از حالت های شما رو درک میکنم باور کنید. چون خودم هم گاهی به یه علت هایی که به گذشته زندگیم برمیگرده به این حال و روز دچار میشم اما میدونم باید بتونم باهاشون کنار بیام. من باید بتونم . به یاد حرف هدایت میفتم که میگفت : دردهایی تو وجود آدم هست که گاهی مثل خوره روح انسان رو میخوره . راست میگفت . اما باید راهی رو پیدا کرد که انسان بتونه با قدرت جلوی این دردها بایسته و نذاره که اینها اون رو از پا دربیارن . حتماً راهی هست . خواهش میکنم خیلی مواظب خوداتون باشید . ای کاش میتونستید یه چند روز به مسافرت برید . من تجربه ای که توی این زمینه دارم بهم میگه که هر وقتی که فشار برام غیر قابل تحمل میشه سفرمیتونه بهترین مرهم باشه . لااقل از راه حلی که شما رو وسوسه میکنه به نظر من بهتره و اگه من بودم این رو انتخاب میکردم . لطفاً مواظب سلامتی خوداتون باشید . از ته قلبم میگم که سلامتی و خوشحالی شما برای من خیلی مهمه . براتون دعا میکنم . به چیزهای خوب فکر کنید خاطراتی که برای شما خوشحال کننده بوده . نمیدونم دیگه چی باید بگم اما دعا میکنم که هر چه زودتر به قول خودتون اکتیو بشید و خبرش رو بهم بدید . تا اون روز نگران خواهم بود . به دستهای اهورای مهربان میسپارمت که مهربانترین و ایمن ترینِ دستهاست.

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز و خوب و مهربون . خیلی خوشحال شدم از حضورتون . هر کاری کردم تو آذرستان نتونستم نظر بدم از اهورای مهربان آرزو می کنم که هر چه زودتر خوشحال و سلامت و با آرامش کامل و رضایت قلبی روزهای خوب و خوشی رو آغاز کنید . تولد عزیزتون رو اگر چه کمی دیر اما با تمام وجود بهتون تبریک میگم. همه خوبیها و زیبائیها رو براتون آرزومندم . خونه جدید حرفهای پاک و خالصانه تون رو هم بهتون تبریک میگم . امیدوارم منشا خیر و خوشی باشه براتون . به دستان اهورای مهربان میسپارمتان که مهربان ترین و ایمن ترین دستهاست.

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز و خوب و مهربون . اگه نخونی ما رو اشکالی نداره اما ما رو از حال خودتون بیخبر نزارید و خبر سلامتی و خوشحالی شمااگه به ما برسه خوشحال میشیم . اگه دوستا رو از حال خودمون بیخبر بزاریم مسئول قلب هایی خواهیم بود که در نگرانی و دلشوره زمانهایی را سپری کرده اند . گفتم تا ...

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز منو ببخشید که اینجا نظر میدم . من بازهم موفق نبودم توی اون بلاکتون نظر بدم . خیلی هم از این بابت متأسفم . خیلی دوست داشتم اولین کسی باشم که اونجا نظر میدم و بهتون تبریک بگم اما نشد و باز هم فافا اولین کسی بود که نظر داد نمیگذرم ازش . وستای عزیز . بهترینها و زیباترینها رو برات آرزومیکنم و با تمام وجود از اهورای مهربان آرزومندم که خنده های پایدار و رضایت همیشگی و ماندگار رو به وجود نازنینت هدیه بده . همیشه دعا می کنم و خواهم کرد تا روزی این آرزوی من براورده بشه .