شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۸

همکارم داشت راجع به پدربزرگش صحبت می‏کرد و اینکه پدربزرگش رو برای عمل بردن بیمارستان.
نمی‏دونم چی داشت راجع بهش می‏گفت که من نشنیدم و بهش گفتم: مهربون بود؟
گفت: بود چیه؟
خلاصه هیچی، همه گفتن بابا هنوز عملش نکردن تو کُشتیش!
شنبه 21 آذر 1388

۲ نظر:

fafa گفت...

عجب سوتی دادی دختر...دیدی این جور وقتا اگه بخوای درستش کنی و مثلن بگی منظورت یه چیز دیگه بوده بدترش می کنی و رسمن ضایع پشت بندِ ضایع...

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز و خوب و مهربان
امیدوارم سلامت و خوشحال باشید .
مدتی از شماخبری نداشتم . حسابی دلم تنگ شده بود.
امیدوارم که عمل پدربزرگ دوست تون به سلامتی منجر بشه .