شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

5شنبه شب با خانواده نشستیم سنگسار ثریا‏رو دیدیم، انقدر گریه کردم که خدا میدونه. تازه خیلی هم جلوی خودمو گرفتم که بیشتر گریه نکنم.
شنبه 3 بهمن 1388

۳ نظر:

شیدا بانو گفت...

ای بابا
کاش این فیلم ها را بیخیال میشدید شما هم!

شیدا بانو گفت...

میگما تو همون وستائی دیگه؟
وبلاگت رو گم کرده بودم

م . س. ن گفت...

سلام عزیز و خوب و نازنین . امیدوارم که خوشحال و سلامت باشید . چند بار که دلم تنگ شده بود و اومدم که یکم حرفهای خودمونی و ناب بخونم و از تنهایی دربیام دیدم که شما باز هم کم کار شدید البته اینجا... و حتماً باز سرتون شلوغ شده به لطف خدا. بهترین ها و زیباترین ها رو از اهورای مهربان براتون آرزومندم.