چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

یکی از دوستام به نام شیرین یکی دو ماهی هست که رفته استرالیا و هر از چند گاهی واسم یه نوشته هایی می‏فرسته.
این بار دیدم نوشته‏ش جالبه، گفتم بزارم اینجا تا شماها هم بخونید، اصلنم توش دست نبردم و عین نوشته‏ش رو کپی کردم.

نوشته شیرین:
اولش میخواستم اینو فقط برای خانما بفرستم ولی به نظرم دیدم بد نیست آقایون هم بخونن شاید یه ذره به فکر فرو برن.
----------
اینجا با یه خانم و آقای ایرانی دوست شدم که خانمه دانشجوی دوره ی دکتراست. از این مخ مخکا که بورسیه ی وزارت علوم شده و اومده و نه تنها شهریه نمیده بلکه ماهی سه هزار دلار هم بهش پول میدن. شوهرش رو هم آورده و شوهرش هم الان توی یه شرکت خوبی کار مرتبط با رشتش رو گیر آورده و جدیدا میگه اگه خانمم بعد از تموم شدن درسش بخواد برگرده ایران من که بر نمیگردم و میخوام همینجا بمونم و اینا.

چند روز پیش خانمه با من درد و دل میکرد میگفت وقتی از ایران میخواستیم بیایم شوهرم گفته من اجازه نمیدم واسه ادامه تحصیل بری و اگه بخوای بری ممنوع خروجت میکنم. خلاصه بعد از کلی خواهش و التماس گفته باشه اگه میخوای بری باید اون سه دانگ خونه که به اسم تو هست رو بکنی به اسم من تا اجازه خروج از کشور رو بهت بدم. ظاهرا خونشون نصفش مال خانمه بوده نصفش آقاهه. خلاصه خانمه هم سهم خودش از خونه رو میده به شوهرش و اینطوری میشه که میان. من فکر کردم خب شاید خونه مال خود آقاهه بوده و نصفش رو به زنش داده بوده و بعد پشیمون شده. ولی خانمه میگفت نه به خاطر این بوده که نصف پول خونه رو من دادم و نصفش رو اون. خلاصه خیلی ناراحت بود از دست شوهرش. میگفت حالا هم سر برگشتن باهم اختلاف داریم چون من دوست ندارم اينجا بمونم و میخوام برگردم ایران اما شوهرم ميخواد اينجا بمونه و برای موندن بهم فشار آورده. یه بار که خیلی سر برگشتن جر و بحث کردیم گفته باشه تو برگرد. از هم جدا میشیم بعد تو هرجا که خواستی برو (یعنی مثلا تهديد کرده). خانمه میگفت منم هرچی فکر میکنم میبینم نمیتونم اینجا بمونم. حتما افسردگی میگیرم. از حالا موندم که موقع برگشتن این چه بازی سرم درمیاره.
....
راستش از این چیزا دور و برم زیاد دیدم. حقیقتش اینه که زنها یه سری حقوقی رو ندارن ولی مردا دارن و هرموقع که لازم باشه مردا از این برتری و بهتره بگم نابرابری به نفع خودشون نهایت سو استفاده رو میکنن.

من همیشه به دخترایی که میخوان ازدواج کنن میگم و خودم هم سفت و سخت پای این قضیه وایسادم که دخترا به جای اینکه از همسرشون توقع داشته باشن مثلا 1000 تا سکه مهرشون کنه یا عروسی مفصل براشون بگیره روی همین حق و حقوق تاکید کنن. چیزایی که بعدا ممکنه مشکل ساز بشه. مثل حق ادامه تحصیل، حق کار، اجازه دائمی برای مسافرت یا خروج از کشور، حق طلاق، حق مسکن، حق حضانت بچه و ... تمام حقوقی که قانون به آقایون داده ولی به خانمها نداده. چون همیشه که زندگی خوب و خوش و خرم نیست. زندگی اون روی دیگه هم داره و اونوقت آدم میزنه پشت دستش که دیدی چطوری دستی دستی خودم رو بیچاره کردم

جالبه که وقتی اینچیزا رو به مردا میگی خیلی عصبانی میشن و جبهه میگیرن و اون آدمهای منطقی و عاقل یهو تبدیل میشن به موجودات غیرمنطقی و انگارعقلشون رو میزارن تو جیبشون و همینطوری بی منطق صحبت میکنن و داد بیداد میکنن. انقدر انصاف ندارن که بگن این چیزایی که این خانمه میخواد چیزاییه که من خودم دارم. خب تازه اگه من این حقوق رو بهش بدم با هم برابر میشیم. چرا اینطوری مخالفت میکنم.

مثلا میگی حق طلاق ، میگه اهههه مگه میخوای طلاق بگیری که حق طلاق میخوای؟

یا میگی حق تحصیل میگه اههه مگه میخوای دوباره ادامه تحصیل بدی؟

انگار که اگه آدم یه حقی رو بخواد باید تضمین بده صددرصد که از اون حقش استفاده میکنه. درحالیکه اینطور نیست. من این حق رو باید داشته باشم، نه به خاطر اینکه ازش حتما استفاده میکنم، بلکه به خاطر اینکه انسانم. چون انسانم باید این حقوق رو داشته باشم. چون انسان هستم باید خودم مالک زندگی خودم باشم نه اینکه یکی دیگه مالک زندگیم باشه. که اگه اون طرف جوونمرد باشه از حقش بگذره و اگه جونمرد نباشه با من مثل یه برده رفتار کنه و هرجوری بخواد منو برقصونه.

یادمه آخرین باری که با یه نفر راجع به ازدواج به صورت جدی صحبت کردم بهش گفتم من مهریه نمیخوام عروسی هم نمیخوام در عوض اینچیزا رو میخوام. اولش یه ذره خندید فکر کرد شوخیه، وقتی دید جدیه شروع کرد به خیال خودش گول زدن من، وقتی دید گول نمیخورم و پای حرفم وایسادم شروع کرد به هوچی گری و توهین کردن و به خیال خودش تهدید که اگه بخوای از این چیزا بگی به هم میخوره ازدواجمون و اینا منم گفتم با این رفتاری که تو کردی به هم خورد. خداحافظ ما رفتیم.

و این توصیه ی من به همه ی زنهاست، به آدمی که برای تو هیچ حقی متصور نیست و تو رو با خودش برابر نمیدونه، آدمی که تو رو مثل یه موجود کم شعور و احساساتی میدونه، تو رو به عنوان یه انسان! اونم از نوع عاقل و دارای درک و شعور و فهم و منطق (حداقل به اندازه ی خودش) قبول نداره و به عنوان یه انسان کامل بهت اعتماد نداره، اعتماد نکن.

تازه واقعیتش اینه که اگه همه ی این حقوق رو هم یه مردی، یه جوونمردی پیدا بشه که به همسرش بده بازم موقعیتشون برابر نمیشه. بازم یه سری حقوقی هست که مرد داره و زن نداره و شوهر هم نمیتونه اون حقوق رو به همسرش بده چون قانون عدل جمهوری اسلامی دست همه رو در این موارد بسته.

حالا من از شماها میپرسم، چطور دو نفر آدم که در موقعیت کاملا نابرابر قرار دارن ، دو نفری که از قضا هردوشون هم تحصیل کردن و میدونن، آگاهی دارن، چطور میتونن در یه همچین شرایط ناعادلانه ای با هم زندگی کنن و خوب زندگی کنن؟ این سوالیه که هر مرد و زنی که میخوان ازدواج کنن باید از خودش بپرسن.
چهارشنبه 30 دی 1388

۱ نظر:

fafa گفت...

باهات تا حد زیادی موافقم چون این بلا به سر خودم هم اومد... من هیچ چیز در زندگی به نامم نشد درصورتیکه پا به پای همسرم جون کندم اونکه پرکشید دستم موند توی حنا و اگر مهریه ام هم نبود سهم من از اون زندگی تنها یه نام بیوه گی بود که تا ابد یدک می کشیدم...