دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۸

کامی دوست پی جی گفت خواهر اسفندیار اومده ایران. ازم پرسید سالگردش کیه؟ گفتم سه روز دیگه. گفت دقیقن چندم؟ گفتم: 17 دی.
آره 17 دی سالگرد مرگ اسفندیاره که دوستش داشتم و دوستم داشت و تو یه شنبه غیر قابل باور که 5شنبه قبلش یعنی دو روز قبلش من و پی جی پیشش بودیم، سکته کرد و برای همیشه رفت.
چه شنبه هضم نشدنی بود واسم. حتی نتونستم تو مراسمش شرکت کنم، چون پدر و مادر پی جی تو مراسم بودن و من نباید می‏رفتم.
چقدر اون روزا گریه کردم. چقدر باورم نمیشد رفتن اسفندیار به اون آسونی، در حالیکه خیلی جوون بود، همش 43-44 سالش بود.
امروز صبح به یادش افتاده بودم. چقدر اون موهای سفیدش سنش‏رو بیشتر نشون میداد. و من الان چقدر ِ چقدر دوست داشتم که بود.
چقدر راحت می‏تونستم باهاش حرف بزنم و همه این دردارو بهش بگم که به هیچکی ِ دیگه نمی‏تونم.
دوشنبه 14 دی 1388

۱ نظر:

Unknown گفت...

مبارک وبلاگ جدید.
دوست ندارم اون کار رو انجام بدی
وقتی کائنات فرصتش رو بهت نمی ده یعنی...