یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

به دوست پی جی گفتم کمتر بهم زنگ بزنه، دارم بهش عادت می‏کنم و نمی‏خوام که اینطوری بشه.
خودم می‏دونم به خاطر خلأ عاطفی عظیمی که دچارش شدم، باعث شده به کامی عادت کنم. مدت طولانی هستش که هر روز چندین بار به خاطر کار زنگ می‏زنه. خیلی سخت سلیقه‏ست که به این زودیا راضی نمیشه، به خاطر همین کارش طولانی شد.
این اواخر رو براش تعریف کردم، نه کامل. کلن نمی‏تونم واسه کسی تعریف کنم. اونم انقدر گفت بگو بگو که یه کمی‏شو گفتم. بیشتر تا این حد می‏دونه که ارتباط من و پی جی تموم شده. نمی‏دونم شاید اون می‏خواد کمکم کنه. بعضی وقتها هم بهم زنگ می‏زنه و فقط حالمو می‏پرسه. اگه حال و حوصله نداشته باشم، گیر کار رو نمیده. هی بهم میگه تعریف کن که خالی بشی ولی مگه من چیزی میگم!
میگم نمی‏تونم بگم، میگه چرا می‏تونی بگو. ولی جدن نمی‏تونم.
خیلی خوش تیپه و خوشگلیه که برازنده یه پسر باشه‏رو کامل داره. لهجه انگلیسی داره، بعده چندین سال که اینجاست هنوز خیلی چیزای فارسی رو نمی‏دونه. گاهی اوقات وقتی یه چیزی میگم، میگه یعنی چی؟ حالا من باید توضیح بدم، خیلی سخته بخوای توضیح بدی و اونم یه جورایی نفهمه.
اونم یه جورایی تو انگلیسی به من کمک می‏کنه. یه لهجه خوشگلی داره که من واقعن بهش حسودیم میشه. چند بارم بهش گفتم که بهش حسودیم میشه. اونم میگه تو نباید خودتو با من مقایسه کنی. بهش گفتم حسودی که نه، بهت غبطه می‏خورم.
فکر می‏کنید فهمید غبطه یعنی چی؟ پدرم دراومد تا براش توضیح بدم، آخرشم فکر نکنم فهمید.
چند سال ِ پیش که باهاش آشنا شدم و صد البته پی جی باعث آشناییمون بود، اصلن ازش خوشم نمیومد. همیشه فکر می‏کردم که فکر میکنه از دماغ فیل افتاده ولی الان کاملن با هم دوست شدیم و اصلن اینجوری فکر نمی‏کنم. تازه حتی فکر می‏کنم که بامعرفتم هست. :دی
ولی دلم نمی‏خواد رابطمون بیشتر از این دوستی ساده و معمولی بشه.
خب من خیلی چیزارو هم براش تعریف کردم که تا حالا به هیچکی نگفته بودم، همین باعث شده بیشتر باهام احساس نزدیکی کنه.
مساله پی جی منو داغون کرد و فکر نمی‏کنم تا ابد درست بشه. نمیگم تا همیشه می‏خوام به یادش باشم ولی تاثیرش هرگز از زندگیم نمیره.
یکشنبه 20 دی 1388

۱ نظر:

fafa گفت...

آدم به خالی شدن نیاز داره به هم صحبت نیاز داره منکر این قضیه که نمیشه شد...