به دوست پی جی گفتم کمتر بهم زنگ بزنه، دارم بهش عادت میکنم و نمیخوام که اینطوری بشه.
خودم میدونم به خاطر خلأ عاطفی عظیمی که دچارش شدم، باعث شده به کامی عادت کنم. مدت طولانی هستش که هر روز چندین بار به خاطر کار زنگ میزنه. خیلی سخت سلیقهست که به این زودیا راضی نمیشه، به خاطر همین کارش طولانی شد.
این اواخر رو براش تعریف کردم، نه کامل. کلن نمیتونم واسه کسی تعریف کنم. اونم انقدر گفت بگو بگو که یه کمیشو گفتم. بیشتر تا این حد میدونه که ارتباط من و پی جی تموم شده. نمیدونم شاید اون میخواد کمکم کنه. بعضی وقتها هم بهم زنگ میزنه و فقط حالمو میپرسه. اگه حال و حوصله نداشته باشم، گیر کار رو نمیده. هی بهم میگه تعریف کن که خالی بشی ولی مگه من چیزی میگم!
میگم نمیتونم بگم، میگه چرا میتونی بگو. ولی جدن نمیتونم.
خیلی خوش تیپه و خوشگلیه که برازنده یه پسر باشهرو کامل داره. لهجه انگلیسی داره، بعده چندین سال که اینجاست هنوز خیلی چیزای فارسی رو نمیدونه. گاهی اوقات وقتی یه چیزی میگم، میگه یعنی چی؟ حالا من باید توضیح بدم، خیلی سخته بخوای توضیح بدی و اونم یه جورایی نفهمه.
اونم یه جورایی تو انگلیسی به من کمک میکنه. یه لهجه خوشگلی داره که من واقعن بهش حسودیم میشه. چند بارم بهش گفتم که بهش حسودیم میشه. اونم میگه تو نباید خودتو با من مقایسه کنی. بهش گفتم حسودی که نه، بهت غبطه میخورم.
فکر میکنید فهمید غبطه یعنی چی؟ پدرم دراومد تا براش توضیح بدم، آخرشم فکر نکنم فهمید.
چند سال ِ پیش که باهاش آشنا شدم و صد البته پی جی باعث آشناییمون بود، اصلن ازش خوشم نمیومد. همیشه فکر میکردم که فکر میکنه از دماغ فیل افتاده ولی الان کاملن با هم دوست شدیم و اصلن اینجوری فکر نمیکنم. تازه حتی فکر میکنم که بامعرفتم هست. :دی
ولی دلم نمیخواد رابطمون بیشتر از این دوستی ساده و معمولی بشه.
خب من خیلی چیزارو هم براش تعریف کردم که تا حالا به هیچکی نگفته بودم، همین باعث شده بیشتر باهام احساس نزدیکی کنه.
مساله پی جی منو داغون کرد و فکر نمیکنم تا ابد درست بشه. نمیگم تا همیشه میخوام به یادش باشم ولی تاثیرش هرگز از زندگیم نمیره.
یکشنبه 20 دی 1388
خودم میدونم به خاطر خلأ عاطفی عظیمی که دچارش شدم، باعث شده به کامی عادت کنم. مدت طولانی هستش که هر روز چندین بار به خاطر کار زنگ میزنه. خیلی سخت سلیقهست که به این زودیا راضی نمیشه، به خاطر همین کارش طولانی شد.
این اواخر رو براش تعریف کردم، نه کامل. کلن نمیتونم واسه کسی تعریف کنم. اونم انقدر گفت بگو بگو که یه کمیشو گفتم. بیشتر تا این حد میدونه که ارتباط من و پی جی تموم شده. نمیدونم شاید اون میخواد کمکم کنه. بعضی وقتها هم بهم زنگ میزنه و فقط حالمو میپرسه. اگه حال و حوصله نداشته باشم، گیر کار رو نمیده. هی بهم میگه تعریف کن که خالی بشی ولی مگه من چیزی میگم!
میگم نمیتونم بگم، میگه چرا میتونی بگو. ولی جدن نمیتونم.
خیلی خوش تیپه و خوشگلیه که برازنده یه پسر باشهرو کامل داره. لهجه انگلیسی داره، بعده چندین سال که اینجاست هنوز خیلی چیزای فارسی رو نمیدونه. گاهی اوقات وقتی یه چیزی میگم، میگه یعنی چی؟ حالا من باید توضیح بدم، خیلی سخته بخوای توضیح بدی و اونم یه جورایی نفهمه.
اونم یه جورایی تو انگلیسی به من کمک میکنه. یه لهجه خوشگلی داره که من واقعن بهش حسودیم میشه. چند بارم بهش گفتم که بهش حسودیم میشه. اونم میگه تو نباید خودتو با من مقایسه کنی. بهش گفتم حسودی که نه، بهت غبطه میخورم.
فکر میکنید فهمید غبطه یعنی چی؟ پدرم دراومد تا براش توضیح بدم، آخرشم فکر نکنم فهمید.
چند سال ِ پیش که باهاش آشنا شدم و صد البته پی جی باعث آشناییمون بود، اصلن ازش خوشم نمیومد. همیشه فکر میکردم که فکر میکنه از دماغ فیل افتاده ولی الان کاملن با هم دوست شدیم و اصلن اینجوری فکر نمیکنم. تازه حتی فکر میکنم که بامعرفتم هست. :دی
ولی دلم نمیخواد رابطمون بیشتر از این دوستی ساده و معمولی بشه.
خب من خیلی چیزارو هم براش تعریف کردم که تا حالا به هیچکی نگفته بودم، همین باعث شده بیشتر باهام احساس نزدیکی کنه.
مساله پی جی منو داغون کرد و فکر نمیکنم تا ابد درست بشه. نمیگم تا همیشه میخوام به یادش باشم ولی تاثیرش هرگز از زندگیم نمیره.
یکشنبه 20 دی 1388
۱ نظر:
آدم به خالی شدن نیاز داره به هم صحبت نیاز داره منکر این قضیه که نمیشه شد...
ارسال یک نظر