سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۷

آخرین روز ماه رمضون

امروز سه شنبه 9 مهر 1387: یه روز عالی شروع شده، خدایی اول به خاطر اینکه ماه رمضون تموم شده، مُردم بابا.. روزه می گیری نمیشه، از بی حالی و گرسنگی و کمبود مواد غذایی می میری، نخوای بگیری احساس گناه می کنی، پس چه خوب که تموم شد.... خیلی خوشحالم.... فردا چه عید فطر باشه چه نباشه من نمی گیرم، گفته باشم!!! (نمی دونم، شایدم بگیرم)
ساعت 3:22 صبح بیدار شدم، بعد از سحری نخوابیدم، کامپیوترو روشن کردم و کار کردم.. نزدیکای 6 بود که رفتم یه دوش گرفتم، بعدش موهامو شونه کردم، تا کمرم رسیده (فقط به خاطر پژ خودم).... بعدش آهنگ زیرو گذاشتم، حسابی باهاش رقصیدم.... و تصورات آنچنانی... خب دوستش دارم، مگه چیه؟ هزار بار که کمه، صد هزار بار بهش بگم و بهم بگه بازم کمه....

بگو باز، باز بگو...... باز بگو، بسیار بگو
بگو که دوستم داری، بازم به تکرار بگو
روح آشفته من اینجوری آروم می گیره
تو گوشم دوست دارم رو صد هزار بار بگو

بگو از عشق بگو که حکایت داره
از شکفتن یه گل که شکایت داره
دیگه مارو هرگز، نمیشه بی هم دید
بوی عطرو از گل مگه میشه دزدید؟

بگو باز، باز بگو...... باز بگو، بسیار بگو
بگو که دوستم داری، بازم به تکرار بگو
روح آشفته من اینجوری آروم می گیره
تو گوشم دوست دارم رو صد هزار بار بگو

بگو که دوستم داری، مستی رو باز بهانه کن
از صدای عشق ما دنیا رو پر ترانه کن
ناقوس قلب من ِ عاشقو به صدا درآر
بگو با طنین این ناقوسو جاودانه کن

بگو که دوستم داری، مستی رو باز بهانه کن

بگو باز، باز بگو...... باز بگو، بسیار بگو
بگو که دوستم داری، بازم به تکرار بگو
روح آشفته من اینجوری آروم می گیره
تو گوشم دوست دارم رو صد هزار بار بگو

هیچ نظری موجود نیست: