سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

شنبه باید بره دکتر، بیمارستان یا یه چیزی تو این مایه‏ها.. از نخاعش میخوان نمونه بگیرن ببینن بیماریش تا کجا پیشرفت‏ئه!
وقتی باهاش حرف زدم اصلن به روی خودم نیاوردم ولی الان دلم میخواد مثل ابر بهار گریه کنم.
بهش گفتم برات دعا می‏کنم. هر چهارشنبه که میرم امامزاده صالح، گفتم فردام میخوام برم گفت نمی‏خواد بیخود خودتو به دردسر بندازی!
انقدر خودمو اوکی نشون دادم تا حرفشو پس بگیره.
سه شنبه 8 اردیبهشت 1388

هیچ نظری موجود نیست: