از شدت هیجان کم مونده بود قلبم وایسه.
بعد از 10 سال زنگ زدم به دانشگاه محل تحصیلم، برای تسویه حساب و گرفتن مدرک.
اسم یه آقایی که اون موقع مسئول امور دانشجویی بودُ کامل به یاد داشتم، قیافهشم حتی. چون خیلی اذیتم کرد، سر لباس و پوشش و اینجور چیزا....
قیافه خانومشم یادم بود ولی اسمش یادم رفته بود... از خانومه پرسیدم خانوم اون آقاهه هم هنوز اونجا مشغولن؟ گفت بله.... گفتم ببخشید اسمشون یادم رفته، چی بود؟
گفت صاحبی........ گفتم بله بله
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388
بعد از 10 سال زنگ زدم به دانشگاه محل تحصیلم، برای تسویه حساب و گرفتن مدرک.
اسم یه آقایی که اون موقع مسئول امور دانشجویی بودُ کامل به یاد داشتم، قیافهشم حتی. چون خیلی اذیتم کرد، سر لباس و پوشش و اینجور چیزا....
قیافه خانومشم یادم بود ولی اسمش یادم رفته بود... از خانومه پرسیدم خانوم اون آقاهه هم هنوز اونجا مشغولن؟ گفت بله.... گفتم ببخشید اسمشون یادم رفته، چی بود؟
گفت صاحبی........ گفتم بله بله
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر