یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

بازم با هم حرف زدیم، بازم من گریه کردم، دوباره و دوباره که باشه هم حتی.
یا باید شیمی درمانی میشده یا هر هفته یه آمپول که از پیشرفت بیماریش جلوگیری بشه.
یک بار شیمی درمانی کرده ولی خیلی سخت بوده، آمپول هر هفته رو ترجیح داده که عوارض بدی رو داره. در زمان نه چندان زیادی کلیه هاش از کار میفتن، کبدش هم همینطور.
مادربزرگش همین بیماری رو داشته و 8 سال طول کشیده تا فوت بشه. گفت با چشمام دیدم که اون چی کشید، نمی خوام و نمیزارم که تو پاسوز من بشی.
بهش گفتم تو داری به من ظلم می کنی، انتخاب من اینی نیست که تو خواستی. هر چقدر می خوام بهش امید بدم فایده هم نداره انگار. خودش رو یه مُرده می دونه که دیر یا زود کارش تمومه.
گفت بیخودی نیومدم آمریکا، منم خیلی آرزوها داشتم. ولی تو اگه با من باشی خیلی چیزارو از دست میدی که حق داری داشته باشی شون. بهم گفت تو تا حالا سک.س کامل نداشتی با منم نمی تونی سک.س داشته باشی (به خاطر عوارض همون آمپولها)، پس بهتره که الان که جوونی به فکر خودت باشی و به خاطر من زندگیتو خراب نکنی. گفتم: خب سک.س که همه چیز زندگی نیست، شاید من با یکی ازدواج کنم که انقدر ازش بدم بیاد که بازم نتونم سک.س خوبی داشته باشم. بعدشم حالا که این برات مهمه اگه بخوای می تونم قبل از اومدنم برم یه دور سک.س کامل داشته باشم و بعد بیام! :دی گفت تو غلط می کنی!
چه می فهمه من چی می کشم؟ چه می فهمه احساس من چیه؟ چه می فهمه که برام خودش مهمه نه سک.سش؟ اونم میگه تو نمی فهمی، تو نمی دونی، اینجوری برات بهتره. می فهمم چی میگه ولی نمی خوام.
یکشنبه 15 شهریور 1388

۲ نظر:

fafa گفت...

از من مي شنوي اره 6 همه چيز زندگيه ... اون راست ميگه تمام زندگي هول همين محور مي چرخه الان سرت گرمه مطمئن باش زندگي مشترك ايني كه تو فكر مي كني نيس... وقتي وارد شدي همه چي رنگ مي بازه ... و يه نيرويي بايد باشه كه آدم رو به ادامه دادن تشويق كنه...درست تصميم بگير...دوسش داشته باش اما نه براي آينده ... فقط به عنوان يه دوست و يه همراه ...

م.س.ن گفت...

سلام وستای عزیز .. شما خوبی ؟ خیلی از حرفهاتون عقب افتاده بودم . مدتی نبودم . تازه برگشتم و برای عرض سلام و عرض ادب خدمت شما رسیدم . بهترینها و زیباترینها رو از اهورای مهربان براتون آرزومندم .