سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۸

حالا من چیکار باید بکنم که یه بیمزۀ شل و ول از من خوشش میاد و به قول خودش میخواد باهام آشنا بشه و اگه اوکی شد با هم ازدواج کنیم؟
یعنی فکر می‏کنم رسمن خدا میخواد تا اونجا که می تونه منو بچزونه، حداقل یه خوبشو می فرستادی دلم خوش میشد.
می دونین احساس واقعیم چیه؟ اینکه اگه منتظر پی جی وایسم و به این جواب رد بدم، پی جی می میره و واسه من نمی مونه. اگر به این جواب مثبت بدم و باهاش ازدواج کنم، پی جی زنده می مونه ولی زندگی من و این آدم دووم نمیاره.
حالا از من که گذشت ولی اگه شما بودید چه تصمیمی می گرفتین اونوقت با تمام این اوضاع و احوال؟! هان؟
سه شنبه 3 شهریور 1388

هیچ نظری موجود نیست: