چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۸

همه چی تموم شد، ازش خداحافظی کردم واسه همیشه.
هنوز قطرات اشکام روی شیشه عینکم هست و نمی تونم پاکشون کنم. چقدر بغضمو قورت دادم، چقدر گریه کردم. زنگ زد نمی تونستم حرف بزنم.
هیچ کاری امروز نتونستم انجام بدم. هیچکدوم از تلفنامو نتونستم جواب بدم. خودشم می‏گفت: نمی‏تونه حسشو بگه، گفت داره بهش فشار میاد، قلبش درد گرفته، جملاتش اینا بود:

lehzeye badi hast , nemitoonam ehsasamo behet begam , tamame badanam sard shode , ghalbam kami dard mikone , va engar daran fesharam midan ,
dooset dashtam , dooset daram , va ...

تموم شد؟ 7 سال انتظار من و اون تموم شد؟ 2 سال تو غربت بودنش تموم شد؟ اینجوری؟ اونوقت چرا؟
چهارشنبه 4 شهریور 1388

۱ نظر:

fafa گفت...

خيلي سخته ميدونم منم هرچي دلداريت بدم چرت و پرته... فقط اينو بدون مال هم نبودين ...