پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

من از این چشما که تو این چند ساله انقدر اشک ریختن، خجالت می کشم.
من از این چشما که هر فردای بعد از گریه شبانه شدن قده یه گردو ورقلمبیده، خجالت می کشم.
و اینگونه است که من دست برنمی دارم، تا به اونی که می‏خوام نرسم نمی تونم ساکت بشینم. یا خدا بهم میدتش یا کلن یه جوری ازم می گیره که تا دنیا دنیاست دستم دیگه بهش نمیرسه.
حالا جون مادرتون، جون هر کی دوست دارین چه راهی بلدین من سریع خودمو برسونم آمریکا؟ یعنی میدونم آمریکا همین خیابون بغلی نیستا ولی میگم بالاخره هر چیزی یه راهی داره دیگه.
مثلن اگه به آقای اوباما بگم پژک ِ من اونجاست و به من نیاز داره و من یه ایرانیم و بخدا تروریست نیستم و به جون ِ خودم کشته مُردۀ آمریکام نیستم، بهم ویزا میدن همین فردا؟ حالا باشه فردا نشد واسه هفته بعدم قبوله حتی.
پنجشنبه 5 شهریور 1388

۱ نظر:

شیدا گفت...

:))
عجب!!!

هممون میخوایمش